ترش طعملغتنامه دهخداترش طعم . [ ت ُ / ت ُ رُ طَ ] (ص مرکب ) که طعم ترش دارد. ترش مزه . نامطبوع : انگور نوآورده ترش طعم بودروزی دو سه صبر کن که شیرین گردد.(گلستان ).
ترشلغتنامه دهخداترش . [ ت َ / ت َ رَ ] (ع مص ) سبکی کردن و بدخلق گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سبک شدن و بدخو شدن . (از المنجد). || بخل نمودن . (از منتهی الارب )(آنند
ترشلغتنامه دهخداترش . [ ت َ رِ] (ع ص ) سبک و بدخلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).بدخلق . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بخیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت است از تر
طعملغتنامه دهخداطعم . [ طَ ] (ع اِ) شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست و ترشی و نمکینی در خوردنی و نوشیدنی . ج ، طُعوم . مزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چشش . یقال : لیس له طعم
بیدخانیلغتنامه دهخدابیدخانی . (اِ مرکب ) قسمی مرکبات بشکل پرتقال طلائی هشت سانتیم ترش طعم . (یادداشت مؤلف ).
تمنگلغتنامه دهخداتمنگ . [ ت َ / ت ِ م ِ ] (اِ) نباتی باشد سرخ رنگ و ترش طعم ... و به این معنی بجای نون یای حطی هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به تمیک شود.
سرخ پایلغتنامه دهخداسرخ پای . [ س ُ ] (اِ مرکب ) نام سبزه ای بغایت نازک ، ترش طعم . (بهار عجم ). و به عربی حماض خوانندش . (برهان ) (جهانگیری ).
شیرین گردیدنلغتنامه دهخداشیرین گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) شیرین شدن . حلاوت یافتن : انگورنوآورده ترش طعم بودروزی دو سه صبر کن که شیرین گردد. سعدی (گلستان ). || مطلوب و مطبوع و خو