ترشی پالالغتنامه دهخداترشی پالا. [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ مرکب ) ترشی پالان . ترش پالا. (ناظم الاطباء). زازل . (جهانگیری ). آبکش . پرویزن . رجوع به ترشپالا شود.
ترشی پالافرهنگ فارسی عمیدظرف فلزی سوراخسوراخ که در آن چیزی صاف کنند؛ آبکش؛ پالاون؛ پالاوان؛ پالونه.
پیترسپلغتنامه دهخداپیترسپ . [ ت َ رَ ] (اِخ ) نام پدر پورشسپ که جد زردشت باشد. (برهان ). فذراسف . در پهلوی پئیتراسپ : بگفتش همه رازبا پورشسب همان مژده بردند زی پیترسپ .زراتشت بهرام (مزدیسنا ص 74).
ترسیلغتنامه دهخداترسی . [ ] (اِخ ) شیخ عبدالرحیم الترسی قادری . از خلفای اشرف زاده ٔرومی است که به سال 916 هَ . ق . درگذشت . او راست دیوان الالهیات ترکی . (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 563).
ترسیلغتنامه دهخداترسی . [ ] (اِخ ) عبداللطیف بن ابی طاهر احمدبن محمدبن هبةاﷲ الهاشمی الصوفی بغدادی ، معروف به ترسی . پس از سال 615 هَ . ق . در اشبیلیه درگذشت . از تصانیف اوست : 1 - الدلیل فی الطریق من اقاویل اهل التحقیق . <sp
ترسیلغتنامه دهخداترسی . [ ت َ ] (اِ) ترسا. مؤلف انجمن آرا آرد: بعضی لغات را که مختوم به الف است اماله نموده با قوافی یایی قافیه کرده اند و بالعکس چنانکه بنت کعب رابعه ٔ قزداری که از متقدمین شعرا و معاصر رودکی بخارایی است ترسا را ترسی ساخته و با مأوی و مانی قافیه کرده چنانکه گوید <span class
آرونلغتنامه دهخداآرون . [ وَ ] (اِ) آبکش . ترشی پالا. زازل . رجوع به آردن شود. و ظاهراً یکی از دو صورت مصحف دیگریست .
ماشیوهلغتنامه دهخداماشیوه . [ وَ / وِ] (اِ) به معنی ماشوه باشد که پرویزن و ترشی پالا باشد. (برهان ). همان ماشو است . ماشوه . (از آنندراج ). غربال و پرویزن و ترشی پالا. (ناظم الاطباء) : خلیل سبک دست ماشیوه کن . ا
ماشوهلغتنامه دهخداماشوه . (اِ) بر وزن و معنی ماشوب است که غربال و پرویزن و ترشی پالا باشد. (برهان ). همان ماشو است که مرقوم شد. ماشیوه . (آنندراج ) (انجمن آرا). با های ملفوظ، غربال و پرویزن و ترشی پالا و ماشو و ماشوب و ماشیوه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماشور و ماشیوه شود.
پالافرهنگ فارسی عمید١. = پالاییدن۲. پالاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بادهپالا، ترشیپالا، خونپالا.
ترشیلغتنامه دهخداترشی . [ ت َ رَش ْ شی ] (ع مص ) نرمی کردن بایکدیگر. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نرمی کردن . (از اقرب الموارد) (المنجد).
ترشیلغتنامه دهخداترشی . [ ت ُ / ت ُ رُ ] (حامص ) حموضت . (ناظم الاطباء). مقابل شیرینی : بزرگوارا دانی کز آفت نقرس ز جمله ٔ ترشیها همی بپرهیزم . انوری .یکی چون ترشی آن غوره خوردی چو غوره زآن ترش
ترشیفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی چاشنی اشتهاآور و ترشمزه که از پروراندن انواع سبزی و میوه، از قبیل بادنجان، خیار، سیر، پیاز، موسیر، و امثال آنها در سرکه تهیه میکنند.۲. از چهار طعم اصلی، مانندِ طعم سرکه.۳. (حاصل مصدر) [مجاز] بدخلقی.
زالک ترشیلغتنامه دهخدازالک ترشی . [ ل َ ت ُ ] (اِ مرکب ) (بلهجه ٔ قزوین ) معمولاً ترشی بادنجان یا ترشی درهم را گویند.
مترشیلغتنامه دهخدامترشی . [ م ُ ت َ رَش ْ شی ](ع ص ) نرمی نماینده . (آنندراج ). ملایم و حلیم و مهربان و نیکخواه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترشی شود.