ترشیلغتنامه دهخداترشی . [ ت َ رَش ْ شی ] (ع مص ) نرمی کردن بایکدیگر. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نرمی کردن . (از اقرب الموارد) (المنجد).
ترشیلغتنامه دهخداترشی . [ ت ُ / ت ُ رُ ] (حامص ) حموضت . (ناظم الاطباء). مقابل شیرینی : بزرگوارا دانی کز آفت نقرس ز جمله ٔ ترشیها همی بپرهیزم . انوری .یکی چون ترشی آن غوره خوردی
ترشیفرهنگ انتشارات معین(تُ) (اِ.) کلیة مواد غذایی که مزة ترش دارند و مقداری از اسیدهای مختلف در ترکیبشان وجود دارد. ترشی ها را به عنوان چاشنی غذا به کار می برند. ؛ ~انداختن کنایه از
ممحللغتنامه دهخداممحل . [ م ُ م َح ْ ح َ ] (ع ص ) درازکرده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطول . (از اقرب الموارد). || شیر ترشی گرفته و یا شیری که بر شیر خفته ر
صفراءلغتنامه دهخداصفراء. [ ص َ ] (ع اِ) صَفْرا. خلطی است زردرنگ از اخلاط اربعه که به فارسی آن را تلخه گویند و به هندی پته نامند. (از غیاث اللغات ). صفرا یا مرةالصفراء مایعی زرد م
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) مایعی سپید و شیرین که از پستان همه ٔ حیوانات پستاندار ترشح می کند، و به تازی لبن گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی شیر است که می خورند، و به
نتحلغتنامه دهخدانتح . [ ن َ ] (ع اِ) خوی . عرق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عرق . (اقرب الموارد). || شلم درخت . (ناظم الاطباء). رجوع به نتوح شود. || (مص ) بیرون
موتاللغتنامه دهخداموتال . [ م ُ ] (ترکی ، اِ) خیک پنیر و کره و جز آن ، و آن پوست گوسفند و بز و گاو است که از سر حیوان به طور سالم درمی آورند. خیک . دبه . || در آذربایجان مردم چاق