ترشیلغتنامه دهخداترشی . [ ت َ رَش ْ شی ] (ع مص ) نرمی کردن بایکدیگر. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نرمی کردن . (از اقرب الموارد) (المنجد).
ترشیلغتنامه دهخداترشی . [ ت ُ / ت ُ رُ ] (حامص ) حموضت . (ناظم الاطباء). مقابل شیرینی : بزرگوارا دانی کز آفت نقرس ز جمله ٔ ترشیها همی بپرهیزم . انوری .یکی چون ترشی آن غوره خوردی
ترشیفرهنگ انتشارات معین(تُ) (اِ.) کلیة مواد غذایی که مزة ترش دارند و مقداری از اسیدهای مختلف در ترکیبشان وجود دارد. ترشی ها را به عنوان چاشنی غذا به کار می برند. ؛ ~انداختن کنایه از
قثدلغتنامه دهخداقثد. [ ق َ ث َ ] (ع اِ) خیار بالنگ و آن راخیار بادرنگ نیز نامند. || خیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم عربی خیار است و در شیراز خیاربالنگ و در خراسان بادرنگ ن
خیرهلغتنامه دهخداخیره . [ رَ / رِ ] (ص ) بدخواه . بداندیش . نابکار. (ناظم الاطباء). ستمگر. آزاردهنده : ای گمره خیره چون گرفتی گمراهتری دلیل و رهبر. ناصرخسرو. || سرکش . لجوج . بی
خیارشورفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخیاری که آن را در آبنمک نگه میدارند و مانند ترشی با غذا میخورند.