ترشینکلغتنامه دهخداترشینک . [ ت ُ / ت ُ رُ ن َ ] (اِ) رستنیی باشد بوستانی که به عربی حماض گویند و تخم آن را بذرالحماض خوانند. (برهان ). حماض بستانی . (ناظم الاطباء). رجوع به ترشک
خمیر تُرشینacidophilus pasteواژههای مصوب فرهنگستانفراوردۀ تخمیری نیمهجامد شیر که از دَلَمۀ حاصل از اسیدی شدن شیر با لاکتوباسیلوس اسیدوفیلوس تهیه میشود
شیر تُرشینacidophilus milkواژههای مصوب فرهنگستانشیری که فقط با باکتری لاکتوباسیلوس اسیدوفیلوس تخمیر شده باشد
تاسینکهلغتنامه دهخداتاسینکه . [ ک ِ ] (اِخ ) تلفظ ترکی «تاسنژ» نام جزیره ای متعلق به دانمارک ، بین جزیره ٔ «فیان » و «لانگلاند» واقع است . طولش 14هزار و عرضش 7هزار گز است . (از قام
تبشین اغوللغتنامه دهخداتبشین اغول . [ ت َ اُ ] (اِخ ) تبشین اغول بن هلاکو. رجوع به بتشین اغول و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 85، 103، 108، 109، 369، 370 شود.
تخشینلغتنامه دهخداتخشین . [ ت َ ] (ع مص ) درشت کردن . (زوزنی ) (آنندراج ). خشن کردن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد). || بخشم آوردن و کینه ور گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظ
حلیمولغتنامه دهخداحلیمو. [ ح َ ] (اِ) بیخ حماض بری است . بشیرازی بیخ رستنی باشد که آنرا حماض البقر و حماض البری گویند و به فارسی ترشینک خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
ترشهلغتنامه دهخداترشه . [ ت ُ / ت ُ رُ ش َ / ش ِ ] (اِ) نام میوه ای است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || رستنیی باشد که تخم آنرا بعربی بزرالحماض و حب الرش
آغریوسلغتنامه دهخداآغریوس . (یونانی ، اِ) حلیمو. حماض البقر. سلق برّی . سلق جبلی . جلناق . آزاددارو. ترشینک . طوطاغ آغرس . سرخ پای . هلموت .