ترشیدنلغتنامه دهخداترشیدن . [ ت ُ / ت ُرُ دَ ] (مص ) ترش شدن و انقلاب و حالت تخمیر در چیزی ظاهر شدن . (ناظم الاطباء) : اگر آن طعام نترشیدی و قی نکردی جزو آدمی خواست شدن . (فیه ماف
ترشیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ترش شدن؛ ترشمزه شدن.۲. فاسد شدن مواد خوراکی.۳. [عامیانه، مجاز] گذشتن سن دختر مجرد از سن ازدواج.
تخشیدنلغتنامه دهخداتخشیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) بالا نشستن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صدر مجلس نشستن . (ناظم الاطباء). قیاس شود با: پارسی باستان «همتخشی » ، «همتخشتا» ، ری
تراشیدنلغتنامه دهخداتراشیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) ستردن موی و جز آن . (ناظم الاطباء). از تراش + َیدن (مصدری )، پهلوی «تاشیتن » ... سغدی «تش » (بریدن )... گورانی «تاشن » ، گیلکی «بتاشت
تراشیدنیلغتنامه دهخداتراشیدنی . [ ت َ دَ ] (ص لیاقت ) لایق و قابل تراشیدن . آنچه باید تراشیده شود. رجوع به تراشیدن شود.
ترسیدنلغتنامه دهخداترسیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) خوف داشتن و خوف کردن و بیم داشتن و بیم کردن و جرئت نکردن و جبن کردن . (ناظم الاطباء). وجل . تهیّب . بیم کردن . هراسیدن . اندیشیدن . با
ترش شدنلغتنامه دهخداترش شدن . [ ت ُ / ت ُ رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ترشیدن . حموضت . مزه ٔ ترش گرفتن . ترش گشتن . || فاسد شدن با گرفتن بوی یا طعم ترش . || خشمگین شدن : کسان که تلخی زه
تخشیدنلغتنامه دهخداتخشیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) بالا نشستن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صدر مجلس نشستن . (ناظم الاطباء). قیاس شود با: پارسی باستان «همتخشی » ، «همتخشتا» ، ری
تراشیدنلغتنامه دهخداتراشیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) ستردن موی و جز آن . (ناظم الاطباء). از تراش + َیدن (مصدری )، پهلوی «تاشیتن » ... سغدی «تش » (بریدن )... گورانی «تاشن » ، گیلکی «بتاشت
تراشیدنیلغتنامه دهخداتراشیدنی . [ ت َ دَ ] (ص لیاقت ) لایق و قابل تراشیدن . آنچه باید تراشیده شود. رجوع به تراشیدن شود.