ترشیحلغتنامه دهخداترشیح . [ ت َ ] (ع مص ) تربیت و نیکو سیاست شتران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || نیک مراقبت کردن مال را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || اصل
ترشیحفرهنگ انتشارات معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پروردن . 2 - اندک اندک شیر دادن مادر به بچه تا نیروی مکیدن بگیرد. 3 - لیسیدن ماده آهو چرک نوزاد خود را.
ترشیحفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. اندکاندک شیر دادن مادر به بچه تا قدرت مکیدن پیدا کند.۲. لیسیدن چرک و ریم نوزاد آهو بهوسیلۀ مادهآهو.۳. پروردن و ادب کردن و آماده کردن.۴. خود را داوطلب کاری
ترشيحدیکشنری عربی به فارسینامزدي , داوطلبي , کانديد(بودن) , از صافي گذراندن , تصفيه , پالا يش , نام گذاري , کانديد , تعيين , نامزدي (در انتخابات)
استعارة الترشیحیةلغتنامه دهخدااستعارة الترشیحیة. [ اِ ت ِ رَ تُت ْ ت َ حی ی َ ] (ع اِ مرکب ) (الَ ...) هی اثبات ملایم المشبه به للمشبه . (تعریفات جرجانی ). و رجوع به استعاره شود.
تربیحلغتنامه دهخداتربیح . [ ت َ ] (ع مص ) جای دادن کسی را. (منتهی الارب ). جای دادن رُبّاح را که کپی باشد در منزل خود. (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || به سود رسانیدن کسی را.
ترجیح دادنلغتنامه دهخداترجیح دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) رجحان و برتری و فزونی و فضیلت دادن کسی یا چیزی را بر دیگری . سبقت و تقدم بچیزی یا بکسی دادن : ترجیح میدهد بپدر اوستاد راهر کس
ترجیح یافتنلغتنامه دهخداترجیح یافتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) رجحان و فزونی و فضیلت بدست آوردن : هم ز حق ترجیح یابد یک طرف زآن دو یک را برگزیند زآن کنف . مولوی .در دلش تأویل چون ترجیح
استعارة الترشیحیةلغتنامه دهخدااستعارة الترشیحیة. [ اِ ت ِ رَ تُت ْ ت َ حی ی َ ] (ع اِ مرکب ) (الَ ...) هی اثبات ملایم المشبه به للمشبه . (تعریفات جرجانی ). و رجوع به استعاره شود.
مرشحلغتنامه دهخدامرشح . [ م ُ رَش ْ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ترشیح . رجوع به ترشیح شود. پرورنده و ادب دهنده . تربیت کننده فرزند و کودک . || در اصطلاح امروزین عرب زبانان ، نامزد
مرشحلغتنامه دهخدامرشح . [ م ُ رَش ْ ش َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است از ترشیح . رجوع به ترشیح شود. || آراسته . (یادداشت مرحوم دهخدا). || پروریده . پرورده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- مر
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) لیثی سمرقندی . او راست : رساله ٔ ترشیحیّه در اقسام استعاره و این رساله را عصام الدین شرح کرده است . و حاشیه ای بر شرح مفتاح
پرورانیدنلغتنامه دهخداپرورانیدن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص ) پروردن . پروراندن . تربیت کردن . سبب پرورش شدن . پرورش کردن . ترشیح . تنبیت : بدو گفت رستم که ای شیرفش مرا پرورانید باید بکش .