ترشابهلغتنامه دهخداترشابه . [ ت ُ / ت ُ رُ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) ترشاوه . سماق راگویند و آن معروف است و از آن آش پزند و خورند و آن آش را تتماج گویند، و تتم ترکی است . (انجمن آرا)
ترش آبهلغتنامه دهخداترش آبه . [ ت ُ / ت ُ رُ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آبی که بصورت قی برآید با طعم ترش . لعابی ترش که از دهان سرازیر شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترابهلغتنامه دهخداترابه . [ ت ِ ب َ / ب ِ ] (اِ) طعامی که آب بیش از حد در آن کرده باشند. با آبی بسیار، در حالی که کمی آب مطلوب است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترابةلغتنامه دهخداترابة. [ ت ُب َ ] (اِخ ) موضعی است به یمن . (منتهی الارب ). شهری به یمن ، و خارزنجی گوید وادیی است . (معجم البلدان ).
ترشابلغتنامه دهخداترشاب . [ ت ُ ] (اِخ ) آبی در راه قزوین و رشت که طعمی نزدیک به ترشی دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترعابةلغتنامه دهخداترعابة. [ ت ِ ب َ ] (ع ص ) بسیار ترسنده .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هو فی السلم تلعابة و فی الحرب ترعابة. (اقرب الموارد).
ترشابلغتنامه دهخداترشاب . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مشیز است که در شهرستان سیرجان و 12هزارگزی جنوب مشیز بر سر راه فرعی مشیز به بافت قرار دارد. جلگه ای سردسیر است و
اُوو زِزُووگویش بختیاریترشابه دوغ پخته شده (براى تهیهکشک دوغ را مىجوشانند و درون کیسه مىریزند. آب خارج شده از این کیسه را ترشابه گویند که آن رانیز براى بهدست آوردن قرهقوروتدوباره مىجو
ترشاوهلغتنامه دهخداترشاوه . [ ت ُ / ت ُ رُ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) سماق . (فرهنگ رشیدی ). ترشابه . و رجوع به ترشابه شود.
لیمولغتنامه دهخدالیمو. (اِ) قسمی از مرکبات و آن دو گونه بود: ترش و شیرین . لیموی شیرین ، خاص ایران است و آن به درشتی نارنج و پرتقال است با پوست زرد روشن و صاف و بی دندانه . لیمو
سماقفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدرختی با برگهای مرکب، گلهای سفید خوشهای، میوۀ کوچک سرخرنگ و ترشمزه که در جاهای سرد میروید و بلندیش تا پنج متر میرسد؛ تتم؛ تتری؛ تتریک؛ ترشابه؛ ترشاوه؛ تم