ترس و باکلغتنامه دهخداترس و باک .[ ت َ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) وحشت . بیم . خوف .- بی ترس و باک ؛ بی ترس و بی باک .خالی از وحشت و بیم : که تا گیتی از هر بدی پاک کردجهان جمله ب
ترس و بیملغتنامه دهخداترس و بیم . [ ت َ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ترس و باک . خوف و هراس . و رجوع به ترس و «ترس و باک » شود.
ترس و لرزلغتنامه دهخداترس و لرز. [ ت َ س ُ ل َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خوف و هراس . اضطراب و بیم : با هزار ترس و لرز آن شب را در مقابل گلوله ٔ توپ دشمن صبح کردیم . (یادداشت بخط مرح
بددلیلغتنامه دهخدابددلی . [ب َدْ، دِ ] (حامص مرکب ) جبن و ترس . (ناظم الاطباء). بزدلی و بیمناکی . (آنندراج ). جبن . (زمخشری ) (منتهی الارب ). فَشَل . (تاج المصادر بیهقی ). تُشحَة
مجبنةلغتنامه دهخدامجبنة. [ م َ ب َ ن َ ] (ع اِ) سبب بددلی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مایه ٔ ترس . (از اقرب الموارد). هر شکل و کالبدی که سبب ترس و بددلی می گردد. (ناظم الاطباء).
جا زدنلغتنامه دهخداجا زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) چیز کم قیمت و بدلی را بجای چیز پربها و اصلی به کسی دادن . بدلی را بجای اصلی دادن یا فروختن به چالاکی و زرنگی . چیزی بد یا غیر بد را
مجبنلغتنامه دهخدامجبن . [ م ُ ج َب ْ ب ِ ] (ع ص ) بددل گوینده کسی را و منسوب کننده به بددلی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که متهم شده باشد به ترس و بد