ترسالغتنامه دهخداترسا. [ ت َ ] (نف / ص ، اِ) ترسنده و بیم برنده و واهمه کننده را گویند. (برهان ). ترسنده . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || نصرانی . (برهان ) (دهار). عا
ترصعلغتنامه دهخداترصع. [ ت َ رَص ْ ص ُ ] (ع مص ) نشاط و خوشدلی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نشاط کردن . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
ترسا گردانیدنلغتنامه دهخداترسا گردانیدن . [ ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مسیحی گردانیدن کسی را. کسی را به کیش نصاری درآوردن .
ترسا شدنلغتنامه دهخداترسا شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نصرانی شدن . به دین مسیح درآمدن . تنصر : چون بهرام بن هرمز به پادشاهی بنشست همه عمال هرمز را بجای گذاشت و نعمان بن منذر را
ترسانندهلغتنامه دهخداترساننده .[ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) بیم کننده . ذامر. متهدد. موحش . ترس آور. رعب انگیز. || نذیر : برانگیخت او را در حالی که بود چراغ نوردهنده و بشارت دهنده و
ترسائیلغتنامه دهخداترسائی . [ ت َ ] (حامص ) مسیحیت . عیسویت . نصرانیت : و اندر روم ملکی بود نام او الیانوس و از اهل قسطنطنین بود بر دین ترسائی و دین خویش را دست بازداشت . (ترجمه ٔ
ترسا گردانیدنلغتنامه دهخداترسا گردانیدن . [ ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مسیحی گردانیدن کسی را. کسی را به کیش نصاری درآوردن .
ترسا شدنلغتنامه دهخداترسا شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نصرانی شدن . به دین مسیح درآمدن . تنصر : چون بهرام بن هرمز به پادشاهی بنشست همه عمال هرمز را بجای گذاشت و نعمان بن منذر را