ترخیملغتنامه دهخداترخیم . [ ت َ ] (ع مص ) نرم کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). نرم گردانیدن . (غیاث اللغات ). نرم کردن آوا. نازک کردن آواز. ترقیق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترخیمفرهنگ انتشارات معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دنبالة چیزی را بریدن . 2 - نرم کردن آواز. 3 - انداختن «ن » از آخر مصدر و ساختن مصدر مرخم .
ترخیمفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر دستور زبان، انداختن حرف آخر کلمه، مثل انداختن حرف نون از آخر مصدر، مانند: «رفت» از «رفتن» و «گفت» از «گفتن» در کلمات «رفتوآمد» و «گفتوشنید».
تخریملغتنامه دهخداتخریم . [ ت َ ] (ع مص ) پاره ای از چیزی ببریدن . (زوزنی ). || تخریم خَرَزه ؛ باز کردن درز را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).
تخیملغتنامه دهخداتخیم . [ ت َ خ َی ْ ی ُ ] (ع مص ) خیمه زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). خیمه زدن درجایی . || خوش بوی کردن جامه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
ترایمانلغتنامه دهخداترایمان . [ ت َ ] (اِ) نام مرض اسهال است . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ترجیملغتنامه دهخداترجیم . [ ت َ ] (ع مص ) سنگ بر سر گور نهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رُجْمة بر گور نهادن . (از المنجد). || به پنداشت سخن
پرندولغتنامه دهخداپرندو. [ پ َ رَ ] (ق مرکب ) شعوری گوید(ج 1 ص 245): ترخیم لفظ پرندوش است بمعنی پریشب .
عمیلغتنامه دهخداعمی . [ ع ُ م َی ی ] (ع ص مصغر) تصغیر و ترخیم أعمی ̍. (از اقرب الموارد). || (اِ) لقیته سکة عمی ؛ ملاقات کردم او را در نیمروز سخت گرم . (از منتهی الارب ) (از اق
achromaticدیکشنری انگلیسی به فارسیآکروماتیک، بی رنگ، رنگ ناپذیر، بدون ترخیم، بدون نیم پردهء میان اهنگ
علیفیلغتنامه دهخداعلیفی . [ ع ُ ل َ فی ی ] (ع اِ مصغر) پالان علافی کوچک . (ناظم الاطباء). تصغیر و ترخیم «عِلافی ّ» است و آن پالان منسوب به عِلاف میباشد. (از لسان العرب ) (ذیل اقر