ترخشلغتنامه دهخداترخش . [ ت َ رَخ ْ خ ُ ] (ع مص ) جنبیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تخشلغتنامه دهخداتخش . [ ت َ ](اِ) بالا و صدر مجلس . (برهان ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نوعی ازتیر. (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). ولف در
تخشالغتنامه دهخداتخشا. [ ت َ ] (نف ) کوشنده و ساعی . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). سعی کننده و کوشنده . (برهان ) (ناظم الاطباء).نعت فاعلی (صفت مشبهه )
تخشائی ارتشلغتنامه دهخداتخشائی ارتش . [ ت ُ ی ِ اَ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرهنگستان این کلمه را بجای «صناعت ارتش » پذیرفته است .
تخشبلغتنامه دهخداتخشب . [ ت َ خ َش ْ ش ُ ] (ع مص ) خوردن شتران چوب یا گیاه خشک را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد): تتخشب الابل ُ
تخشخشلغتنامه دهخداتخشخش . [ ت َ خ َ خ ُ ] (ع مص ) آوازکردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شنیده شدن آواز بهم خوردن زیور یا سلاح یا هر چیز خشک که به یکدیگر خورد. گویند: سمعت خشخ
تنبللغتنامه دهخداتنبل . [ تُم ْ ب ُ / تَم ْ ب ُ ] (اِ) حیلت و مکر بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 314). مکرو حیله . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). حیله و
تخشلغتنامه دهخداتخش . [ ت َ ](اِ) بالا و صدر مجلس . (برهان ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نوعی ازتیر. (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). ولف در
تخشالغتنامه دهخداتخشا. [ ت َ ] (نف ) کوشنده و ساعی . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). سعی کننده و کوشنده . (برهان ) (ناظم الاطباء).نعت فاعلی (صفت مشبهه )
تخشائی ارتشلغتنامه دهخداتخشائی ارتش . [ ت ُ ی ِ اَ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرهنگستان این کلمه را بجای «صناعت ارتش » پذیرفته است .
تخشبلغتنامه دهخداتخشب . [ ت َ خ َش ْ ش ُ ] (ع مص ) خوردن شتران چوب یا گیاه خشک را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد): تتخشب الابل ُ