ترجمان دادنلغتنامه دهخداترجمان دادن . [ ت َ ج ُ دَ ] (مص مرکب ) تاوان دادن : گفتمش افراسیاب تیغ و گشتم منفعل خواندمش نوشیروان عدل و دادم ترجمان .ظهوری (از آنندراج ).
ترجمانلغتنامه دهخداترجمان . [ ت َ ج ُ / ت َ ج َ / ت ُ ج َ / ت ُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) شخصی را گویند که لغتی را بزبان دیگر تقریر نماید. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). بیان کننده ٔ زبانی بزبانی ، بفتح و
ترجمانلغتنامه دهخداترجمان . [ ت َ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن ینال . از امرای دولت عباسی بودو چندی شحنگی بغداد را داشت . رجوع به الاوراق شود.
ترجمانorgan, organe (fr.)واژههای مصوب فرهنگستاننشریهای که بیانکنندۀ اندیشهها و دیدگاههای یک سازمان یا حزب خاص باشد
تراجملغتنامه دهخداتراجم . [ ت َ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ تُرْجُمان و تَرْجَمان و تَرْجَمة. (از منتهی الارب ). ج ِترجمان که به ترکی قبلماچی باشد. (آنندراج ). ج ِ تُرْجُمان و تَرْجَمان و تَرْجَمة. (از ناظم الاطباء).
ترجمانلغتنامه دهخداترجمان . [ ت َ ج ُ / ت َ ج َ / ت ُ ج َ / ت ُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) شخصی را گویند که لغتی را بزبان دیگر تقریر نماید. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). بیان کننده ٔ زبانی بزبانی ، بفتح و
ترجمانلغتنامه دهخداترجمان . [ ت َ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن ینال . از امرای دولت عباسی بودو چندی شحنگی بغداد را داشت . رجوع به الاوراق شود.
ترجمانorgan, organe (fr.)واژههای مصوب فرهنگستاننشریهای که بیانکنندۀ اندیشهها و دیدگاههای یک سازمان یا حزب خاص باشد
ترجمانلغتنامه دهخداترجمان . [ ت َ ج ُ / ت َ ج َ / ت ُ ج َ / ت ُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) شخصی را گویند که لغتی را بزبان دیگر تقریر نماید. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). بیان کننده ٔ زبانی بزبانی ، بفتح و
ترجمانلغتنامه دهخداترجمان . [ ت َ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن ینال . از امرای دولت عباسی بودو چندی شحنگی بغداد را داشت . رجوع به الاوراق شود.
ترجمانorgan, organe (fr.)واژههای مصوب فرهنگستاننشریهای که بیانکنندۀ اندیشهها و دیدگاههای یک سازمان یا حزب خاص باشد