ترجرجلغتنامه دهخداترجرج . [ ت َ رَ رُ ] (ع مص ) لرزیدن و جنبیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اضطراب . (اقرب الموارد) (المنجد). || طپیدن و جنبیدن . (از اقرب الموارد). تحرک . (
تجرجرلغتنامه دهخداتجرجر. [ ت َ ج َ ج ُ ] (ع مص ) (از: «ج رر») ریختن آب را در حلق . (از الغریبین ابوعبید هروی )(از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ||
تجرجملغتنامه دهخداتجرجم . [ ت َ ج َ ج ُ ] (ع مص ) افتادن مرد. (اقرب الموارد). افتادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بچاه فروافتادن چیزی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تاجر خیللغتنامه دهخداتاجر خیل . [ ج ِ خ َ ] (اِخ ) ناحیتی است در هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 125).
تاجر مکیلغتنامه دهخداتاجر مکی . [ ج ِ رِ م َک ْ کی ] (اِخ )نام مردی ترسا. (آنندراج ). رجوع به تاجر مکی شود.
تاجرلغتنامه دهخداتاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) پیرنیا آرد: پارسیها داریوش را تاجر... خوانند... چه او در هر کاری چانه میزد... (ایران باستان ج 2 ص 1471).
ترعدلغتنامه دهخداترعد. [ ت َ رَع ْ ع ُ ] (ع مص ) جنبیدن و لرزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ترجرج . (المنجد) (اقرب الموارد): ترعدت الاَّلیة؛ اذا ترجرجت . (منتهی الارب ).
آمد و شدلغتنامه دهخداآمد و شد. [ م َ دُ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) آمد و رفت . رفت و آمد. اختلاف . ترجرج . تردّد. تطوّح . مراوده .
تهدکرلغتنامه دهخداتهدکر. [ ت َ هََ ک ُ ] (ع مص ) سیر نوشیدن شیر را چندانکه به خواب شود. || برجستن و شتاب رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال :
مترجرجلغتنامه دهخدامترجرج . [ م ُ ت َ رَ رِ ] (ع ص ) لرزنده و جنبنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مضطرب . (محیط المحیط).لرزیده و جنبیده و متزلزل و به این طرف و آن طرف حرکت داده شد
طپیدنلغتنامه دهخداطپیدن . [ طَ دَ ] (مص ) اصلش تپیدن است ، و یک مصدر بیش ندارد در اصل بمعنی گرم شدن است ، چون کمال گرمی رابیقراری لازم است ، لهذا مجازاً بمعنی غلطیدن می آید. (آنن