ترتیبلغتنامه دهخداترتیب . [ ت َ ] (ع مص ) ثابت و استوار گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد): و بحضرت سلطان رفت و سلطان در ترتیب و تبجیل قدر و تمشی
ترتیبفرهنگ مترادف و متضاد۱. انتظام، انضباط، نظم ۲. توالی ۳. سامان، نسق، نظام ۴. آراستگی، تنظیم ۵. دستور، رژیم، قاعده، نهاد ۶. رسم، شیوه، قانون ۷. تامین، تدارک
ترتیبدیکشنری فارسی به انگلیسیarrangement, configuration, design, disposal, disposition, form, formation, method, order, placement, scheme, sequence, setup, system, trim
آرایش نظاممند، آرایش سامانمندsystematic arrangementواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کلانساختار که در آن مدخلهای اصطلاحی براساس شبکة مفهومی اصطلاحات مرتب میشوند نیز: ترتیب نظاممند، ترتیب سامانمند systematic order
آرایش آمیختهmixed arrangementواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کلانساختار که در آن مدخلهای اصطلاحی با ترتیب الفبایی و به شکل موضوعی یا نظاممند مرتب میشوند نیز: ترتیب آمیخته mixed order