ترتکلغتنامه دهخداترتک . [ ت ُ ت ُ ] (اِ) کبک را گویند و آن پرنده ای است که او رامرغ آتشخواره هم می گویند، و بعضی گفته اند تذرو است که خروس صحرایی باشد، و به این معنی بجای حرف ثا
تاتکلغتنامه دهخداتاتک . [ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 7 هزارگزی جنوب سرباز 6 هزارگزی خاور راه مالرو سرباز به بارور با 20 تن سکنه . (فرهنگ جغر
تاتکنلغتنامه دهخداتاتکن . [ ک َ ] (اِخ ) ناحیتی است در ترکستان : درویشی از طرف تاتکن بدریافت قدم مبارک خواجه آمد... آن درویش تاتکنی بر همان حال افتاده بود. (انیس الطالبین نسخه ٔ
تبتکلغتنامه دهخداتبتک . [ ت َ ب َت ْ ت ُ ] (ع مص ) بریده گردیدن . (از منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء).
تراکاستنلغتنامه دهخداتراکاستن . [ ت َ ت َ ] (مص ) چکیدن و تقطیر شدن . || عرق کردن و خوی نمودن . (ناظم الاطباء).
تحتکلغتنامه دهخداتحتک . [ ت َ ح َت ْ ت ُ ] (ع مص ) شتاب رفتن و گام خرد نهادن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || تحتک شترمرغ ریگ را؛ تفحص آن . (از قطر المحیط).
تاتکلغتنامه دهخداتاتک . [ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 7 هزارگزی جنوب سرباز 6 هزارگزی خاور راه مالرو سرباز به بارور با 20 تن سکنه . (فرهنگ جغر
تاتکنلغتنامه دهخداتاتکن . [ ک َ ] (اِخ ) ناحیتی است در ترکستان : درویشی از طرف تاتکن بدریافت قدم مبارک خواجه آمد... آن درویش تاتکنی بر همان حال افتاده بود. (انیس الطالبین نسخه ٔ
تبتکلغتنامه دهخداتبتک . [ ت َ ب َت ْ ت ُ ] (ع مص ) بریده گردیدن . (از منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء).
تراکاستنلغتنامه دهخداتراکاستن . [ ت َ ت َ ] (مص ) چکیدن و تقطیر شدن . || عرق کردن و خوی نمودن . (ناظم الاطباء).
تحتکلغتنامه دهخداتحتک . [ ت َ ح َت ْ ت ُ ] (ع مص ) شتاب رفتن و گام خرد نهادن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || تحتک شترمرغ ریگ را؛ تفحص آن . (از قطر المحیط).