تربیت کردنلغتنامه دهخداتربیت کردن .[ ت َ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرورش دادن و کردن و تعلیم کردن . (ناظم الاطباء). پروردن . پروریدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تربیت و تعلیم شود : یکی از وزرا پسری کودن داشت ، پیش دانشمندی فرستاد که مر این را تربیت کن مگر عاقل شود. (گ
تربیت کردنفرهنگ مترادف و متضادادب کردن، پرورش دادن، تادیب کردن، تعلیم دادن، فرهیختن، بار آوردن، پروراندن
تربتلغتنامه دهخداتربت . [ ت ُ ب َ ] (ع اِ) خاک . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مطلق خاک . (فرهنگ نظام ). تربة:بر آن تربت که بارد خشم ایزدبلا رویَد نبات از خاک مسنون . ناصرخسرو. || خاکی که از حوالی مرقد مطهر حضرت سیدالشهدا صلوات اﷲعلیه می آ
تربثلغتنامه دهخداتربث . [ ت َ رَب ْ ب ُ ] (ع مص ) درنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درنگ کردن و بازایستادن . (آنندراج ). تمکث . (اقرب الموارد). تمکث و تباطؤ. (المنجد) : خدیو گیتی ستان را در اوقات تلبث در آن کشورو تربث در آن بوم و
تربدلغتنامه دهخداتربد. [ ت َ رَب ْ ب ُ ] (ع مص ) روی ترش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). متغیر گردیدن روی کسی از غضب و ترش رو شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از غضب ترش رو شدن . (آنندراج ). تعبس . (اقرب الموارد) (المنجد): تربد وجه فلان . (منتهی الارب ). || میغناک شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
تربدلغتنامه دهخداتربد. [ ت ِ ب ِ ] (اِخ ) نام شهری است غیرمعلوم . (برهان ). نام شهری . (ناظم الاطباء). صاحب برهان گوید نام شهری است غیرمعلوم . فقیر گوید همانا ترمذ را به تصحیف تربد خوانده اند در این صورت معلوم است که شهر غیرمعلوم خواهد شد، ترمذ شهریست مشهور و معروف در ماوراءالنهر.... (انجمن آ
تربضلغتنامه دهخداتربض . [ت َ رَب ْ ب ُ ] (ع مص ) اندک اندک روزگار گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || برخاستن مرد از جای خود و بعلت ضعف بی حرکت ماندن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). اشکنه ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ناتربیتلغتنامه دهخداناتربیت . [ ت َ ی َ ] (ص مرکب )بی تربیت و بد پرورده شده . (ناظم الاطباء). تربیت ناشده . که تربیت نشده است . که تربیت صحیح نیافته است .
تربیتلغتنامه دهخداتربیت . [ ت َ ] (ع مص ) پروردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد): چون بقدرت بیچون ترتیب تربیَت و تربیت و تزتیت عالم امکان بدرجه ٔ رابع رسند. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 12). || دست نرم بر انزلی بچه زدن تا بخواب رود. (من
تربیتلغتنامه دهخداتربیت . [ ت َ ی َ ] (اِخ ) میرزا محمد علیخان تبریزی (1256 - 1318 هَ . ش .). مردی فاضل و متتبع بود و کتابخانه ٔ مفصل معتبری از کتب خطی و چاپی فراهم کرده ... در اثناء جنگ جهانگیر اول
تربیتلغتنامه دهخداتربیت . [ ت َ ی َ ] (از ع ، مص ) تربیة. پرورانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پروردن . (دهار) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). پروردن و آموختن ، وبا لفظ دادن و کردن مستعمل . (آنندراج ) : بی تربیت طبیب رنجورم بی تقویت
سالهای تربیتلغتنامه دهخداسالهای تربیت . [ ی ِ ت َ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طفل از پس زادن نازک بود و بس ضعیف و به اندک مایه چیز از حال همی بگردد. پس بگزاف دل بر وی نتوان نهادن ، تا آنگاه که چهار سال بر وی بگذرد. و منجمان آن را سالهای تربیت نام کرده اند، اَی ، پروردن . (التفهیم ص <span class="hl
سانتربیتلغتنامه دهخداسانتربیت . [ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) در اصطلاح علمی رشد و نمو سلول از خارج بداخل است . رجوع به گیاه شناسی ثابتی ص 47، 286، 295، 323، <span clas
ناتربیتلغتنامه دهخداناتربیت . [ ت َ ی َ ] (ص مرکب )بی تربیت و بد پرورده شده . (ناظم الاطباء). تربیت ناشده . که تربیت نشده است . که تربیت صحیح نیافته است .
تربیتلغتنامه دهخداتربیت . [ ت َ ] (ع مص ) پروردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد): چون بقدرت بیچون ترتیب تربیَت و تربیت و تزتیت عالم امکان بدرجه ٔ رابع رسند. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 12). || دست نرم بر انزلی بچه زدن تا بخواب رود. (من
تربیتلغتنامه دهخداتربیت . [ ت َ ی َ ] (اِخ ) میرزا محمد علیخان تبریزی (1256 - 1318 هَ . ش .). مردی فاضل و متتبع بود و کتابخانه ٔ مفصل معتبری از کتب خطی و چاپی فراهم کرده ... در اثناء جنگ جهانگیر اول