تربوللغتنامه دهخداتربول . [ تْرِ / ت ِ رِ ] (اِخ ) بلوکی است در ایالت فی نیستر فرانسه که در مشرق فرانسه و بر ساحل دریا قرار دارد و محل حمام دریایی است .
تربولهلغتنامه دهخداتربوله . [ ت َ ل َ ] (اِخ ) قلعه ای در جزیره ٔ صقلیة (سیسیل ). (از معجم البلدان ) (از قاموس الاعلام ترکی ).
تبوللغتنامه دهخداتبول . [ ت َ ب َوْ وُ ] (ع مص ) تبول بر کسی ؛بضرب و دشنام فراگرفتن او را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شاش کردن . (ناظم الاطباء).
تبوللغتنامه دهخداتبول . [ ] (اِ) بهم برآمدن دل بود از چیزی : اگر تبول گرفت از تو این دلم چه عجب تبول گیرد دل از حدیث ناپدرام .خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 324).
تراوللغتنامه دهخداتراول . [ ت َ وِ ] (اِ) برگ گیاهی است نامعلوم . (برهان ). برگ گیاه ، و در زفان گویا بازای تازی مرقوم است . (شرفنامه ٔ منیری ). برگ گیاه ، در این زمان بدین معنی
تربولهلغتنامه دهخداتربوله . [ ت َ ل َ ] (اِخ ) قلعه ای در جزیره ٔ صقلیة (سیسیل ). (از معجم البلدان ) (از قاموس الاعلام ترکی ).
تبوللغتنامه دهخداتبول . [ ت َ ب َوْ وُ ] (ع مص ) تبول بر کسی ؛بضرب و دشنام فراگرفتن او را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شاش کردن . (ناظم الاطباء).
تبوللغتنامه دهخداتبول . [ ] (اِ) بهم برآمدن دل بود از چیزی : اگر تبول گرفت از تو این دلم چه عجب تبول گیرد دل از حدیث ناپدرام .خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 324).
تراوللغتنامه دهخداتراول . [ ت َ وِ ] (اِ) برگ گیاهی است نامعلوم . (برهان ). برگ گیاه ، و در زفان گویا بازای تازی مرقوم است . (شرفنامه ٔ منیری ). برگ گیاه ، در این زمان بدین معنی