تربدلغتنامه دهخداتربد. [ ت َ رَب ْ ب ُ ] (ع مص ) روی ترش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). متغیر گردیدن روی کسی از غضب و ترش رو شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از غضب ترش رو شدن
تربدلغتنامه دهخداتربد. [ ت ِ ب ِ ] (اِخ ) نام شهری است غیرمعلوم . (برهان ). نام شهری . (ناظم الاطباء). صاحب برهان گوید نام شهری است غیرمعلوم . فقیر گوید همانا ترمذ را به تصحیف ت
تربدلغتنامه دهخداتربد. [ ت ُ ب ُ / ت ِ ب ِ ] (اِ) دوایی است معروف که اسهال آورد. (برهان ). نام دوایی مسهل ، بهندی نسوت گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دوائیست که اسهال آورد، و
تربدفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگیاهی پایا، با ساقۀ پیچنده و برگهایی شبیه برگ لوبیا و گلهای آبیرنگ. ریشۀ آن به درازی ده سانتیمتر و به رنگ خاکستری یا قهوهای و مغزش سفید است. در معالجۀ رمات
تربد زردلغتنامه دهخداتربد زرد. [ ت ِ ب ِ / ت ُ ب ُ دِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تخم گیاهی خاردار که جیرآهنگ گویند. (ناظم الاطباء).
تابدارلغتنامه دهخداتابدار. (نف مرکب ) بمعنی تابان و براق و روشن . (آنندراج ). مشعشع. نورانی . درخشان : دو گل را بدو نرگس آبدار.همی شست تا شد گلان تابدار. فردوسی .و اینک از آن دو آ
تابداریلغتنامه دهخداتابداری . (حامص مرکب ) تاب داشتن . || (اِ مرکب ) کرباس تُنک که برای قاب دستمال و صافی بکار برند، پارچه ٔ تنک که بدان مایعات یا چیزهای نرم کوفته را پالایند. قسمی
تابدانلغتنامه دهخداتابدان . (اِ مرکب ) طاقچه ٔبزرگی را گویند نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشد گاهی طرف بیرون آنرا پنجره و طرف درون را پارچه ٔ نقاشی کرده و جام و شیشه ٔ الوا
تابدیخلغتنامه دهخداتابدیخ . (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر در17/5 هزارگزی خاوری اهر، 3 هزارگزی جاده ٔ شوسه ٔ اهرخیاو. کوهستانی ، معتدل مایل بگرمی 50 تن سکنه آب
تربد زردلغتنامه دهخداتربد زرد. [ ت ِ ب ِ / ت ُ ب ُ دِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تخم گیاهی خاردار که جیرآهنگ گویند. (ناظم الاطباء).
جیلاهنکلغتنامه دهخداجیلاهنک . [ هََ ] (اِ) تخم تربد سیاه . || پوست ریشه ٔ آن و آن تربد زرد است . (از اقرب الموارد).
شارفلغتنامه دهخداشارف . [ رِ ] (اِ) اسم هندی بیخی است شبیه به تربد و طعمش بی حدت و ذیمقراطیس گوید در اول گرم و خشک و مسهل بلغم مائی و جهت امراض بارده نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤ