تراکلغتنامه دهخداتراک . [ ت َ ] (اِ صوت ، اِ) چاک و شکاف . (برهان ). شکاف ، که الحال طراق گویند. (فرهنگ رشیدی ). شکاف . (فرهنگ جهانگیری ). مصدرش ترکیدن بود. (از انجمن آرا) (از آ
تراکلغتنامه دهخداتراک . [ ت َ ک ِ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل است ، بمعنی بگذار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسم فعل است و معنی آن یعنی ترک کن ، چنانکه شاعر گوید : تراکها من ابل تر
طراکلغتنامه دهخداطراک . [ طَ ] (اِ صوت ) بمعنی طراق است که آواز کوفتن و شکستن چیزها باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به طراق و طراقه شود.
تراکاستنلغتنامه دهخداتراکاستن . [ ت َ ت َ ] (مص ) چکیدن و تقطیر شدن . || عرق کردن و خوی نمودن . (ناظم الاطباء).
تراکمهلغتنامه دهخداتراکمه . [ ت َ ک ِ م َ / م ِ ] (از ع ، ص ، اِ) ج ِ ترکمان . (ناظم الاطباء). طایفه ای از ترکان که در حدود مرزهای شمال شرقی ایران سکونت دارند. رجوع به ترکمان شود.
تراکللغتنامه دهخداتراکل . [ ت ِ ک ِ ] (اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: قوش ، از نوع پرندگان بسیار بزرگ . و تراکل و عارم ، ماده ٔ ارکک طوغان ، نوعی از باز. (از دزی ج 1 ص 143).
تراکاستنلغتنامه دهخداتراکاستن . [ ت َ ت َ ] (مص ) چکیدن و تقطیر شدن . || عرق کردن و خوی نمودن . (ناظم الاطباء).
تراکمهلغتنامه دهخداتراکمه . [ ت َ ک ِ م َ / م ِ ] (از ع ، ص ، اِ) ج ِ ترکمان . (ناظم الاطباء). طایفه ای از ترکان که در حدود مرزهای شمال شرقی ایران سکونت دارند. رجوع به ترکمان شود.
تراکللغتنامه دهخداتراکل . [ ت ِ ک ِ ] (اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: قوش ، از نوع پرندگان بسیار بزرگ . و تراکل و عارم ، ماده ٔ ارکک طوغان ، نوعی از باز. (از دزی ج 1 ص 143).
تراکبلغتنامه دهخداتراکب . [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) بر هم نشستن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تراکم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مطاوعه ٔ