تراوللغتنامه دهخداتراول . [ ت َ وِ ] (اِ) برگ گیاهی است نامعلوم . (برهان ). برگ گیاه ، و در زفان گویا بازای تازی مرقوم است . (شرفنامه ٔ منیری ). برگ گیاه ، در این زمان بدین معنی
تراولرچکفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهچکی که بانک به مسافر میدهد و مسافر میتواند در هر کشور که بخواهد پول آن را از بانک بگیرد؛ چک مسافرتی.
تاولگویش اصفهانی تکیه ای: tâvel طاری: dâvel طامه ای: tâvel طرقی: dâvel کشه ای: toval نطنزی: tovel / tâvel
تاول زدنلغتنامه دهخداتاول زدن . [ وَ / وِ زَ دَ ] (مص مرکب ) تاول کردن . آبله برآوردن . تَنَفﱡظ. رجوع به تاوِل و تاول کردن شود.
تاول کردنلغتنامه دهخداتاول کردن . [ وَ / وِک َ دَ ] (مص مرکب ) تاول زدن . آبله کردن چنانکه جائی سوخته از بدن آدمی یا حیوانی دیگر، یا کف پای کسی که راه بسیار پیموده . رجوع به تاول و ت
تجاوللغتنامه دهخداتجاول . [ ت َ وُ ] (ع مص ) با یکدیگر بگشتن در حرب . (از اقرب الموارد)(از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): تجاولوا؛ اذا جال بعضهم علی بعض فی الحرب . (م