ترامزلغتنامه دهخداترامز. [ ت ُ م ِ ] (ع ص ، اِ) توانا و سخت که توانائی او به انتها رسیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
ترامزلغتنامه دهخداترامز. [ ت ُ م ِ ] (ع ص ) شتری که قوتش بتمام و کمال رسیده باشد. (منتهی الارب ) (المنجد). || یا آنکه وقت خوردن سرش بلرزد. (منتهی الارب ).
ترامزلغتنامه دهخداترامز. [ ت َ م ُ] (ع مص ) ایما و اشاره کردن گروهی بیکدیگر: دخلت علیهم فتغامزوا و ترامزوا. (اقرب الموارد) (المنجد).
ترازوگویش اصفهانی تکیه ای: terâzu طاری: terâzg طامه ای: terâzg طرقی: töraz کشه ای: terâz نطنزی: tarâzu
ترازمندلغتنامه دهخداترازمند. [ ت َ م َ ] (ص ) فرهنگستان ایران این کلمه را بجای متعادل گرفته است . صفت جسمی که در حالت تعادل باشد.
تراجزلغتنامه دهخداتراجز. [ ت َ ج ُ ] (ع مص ) خصومت کردن با هم در شعر خواندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تناشد رجز بین یکدیگر. (اقرب الموارد) (المنجد).
ترازوداریلغتنامه دهخداترازوداری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل ترازودار. شغل کسی که در دکانها و کاروانسراها و جز آنها کار توزین اشیاء را بعهده دارد : نسیمش در بها همسنگ جان بودترازوداری
ترازودانلغتنامه دهخداترازودان . [ ت َ ] (اِ مرکب )کپه ٔ ترازو. (ناظم الاطباء). || غلاف ترازو. غلاف میزان . طرازدان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترازمندلغتنامه دهخداترازمند. [ ت َ م َ ] (ص ) فرهنگستان ایران این کلمه را بجای متعادل گرفته است . صفت جسمی که در حالت تعادل باشد.
تراجزلغتنامه دهخداتراجز. [ ت َ ج ُ ] (ع مص ) خصومت کردن با هم در شعر خواندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تناشد رجز بین یکدیگر. (اقرب الموارد) (المنجد).
ترازوداریلغتنامه دهخداترازوداری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل ترازودار. شغل کسی که در دکانها و کاروانسراها و جز آنها کار توزین اشیاء را بعهده دارد : نسیمش در بها همسنگ جان بودترازوداری
ترازودانلغتنامه دهخداترازودان . [ ت َ ] (اِ مرکب )کپه ٔ ترازو. (ناظم الاطباء). || غلاف ترازو. غلاف میزان . طرازدان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تراز کردنلغتنامه دهخداتراز کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هموار و مستوی کردن چیزی . || قرار دادن تراز در آخر حساب . بالانسه . (فرهنگستان ). معادل کردن دو ستون دخل و خرج در دفاتر حس