ترافقلغتنامه دهخداترافق . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) همراهی کردن . (زوزنی ) (دهار) (آنندراج ). بهم یار بودن . (زوزنی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از آنندراج ). همدیگر همراه شدن در س
ترافالگارلغتنامه دهخداترافالگار. [ تْرا / ت ِ ] (اِخ ) شهری در جنوب غربی اسپانیا بر ساحل اقیانوس اطلس که در ساحل 1805 ناوگان جنگی انگلستان به فرماندهی نلسون کشتی های فرانسه و اسپانیا
ترافدلغتنامه دهخداترافد. [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) یکدیگر را یاری دادن . (زوزنی ). همدیگر را یاری دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعاون . (اقرب الموارد) (المنجد). || ی
ترافضلغتنامه دهخداترافض . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) با هم نوبت کردن آب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد). با هم به تناوب برداشتن آب . (از اقرب الموارد): ترافضواالما
ترافعلغتنامه دهخداترافع. [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) بهم چیزی برداشتن . (زوزنی ) (آنندراج ) (المنجد). بلند کردن چیزی را بواسطه ٔ اتفاق در جهد و کوشش دو نفر. (ناظم الاطباء). || با هم عرض
مترافقلغتنامه دهخدامترافق . [ م ُ ت َ ف ِ ](ع ص ) هم دیگر همراه شونده در سفر. (آنندراج ). رفیق و همراه سفر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترافق شود.
خداشناسیلغتنامه دهخداخداشناسی . [ خ ُ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناخت خدا.معرفةاﷲ. (یادداشت بخط مؤلف ). کنایه از تدین و دینداری . دانش خداشناسی : دانش خداشناسی در معنی حقیقی خود، شامل قسم
تراغلغتنامه دهخداتراغ . [ ت َ ] (اِ صوت ) تراق . آواز بلندی که از شکستن یا شکافتن یا افتادن یا بهم زدن دو چیز سخت برآید. مجازاً، صدای رعد و امثال آنها. مثل : صدای تراغ از صحن شن
ترافالگارلغتنامه دهخداترافالگار. [ تْرا / ت ِ ] (اِخ ) شهری در جنوب غربی اسپانیا بر ساحل اقیانوس اطلس که در ساحل 1805 ناوگان جنگی انگلستان به فرماندهی نلسون کشتی های فرانسه و اسپانیا