تدرجلغتنامه دهخداتدرج . [ ت َ دَرْ رُ ] (ع مص ) اندک اندک قریب گردیدن . (منتهی الارب ). اندک اندک نزدیک گردیدن . به تدریج پیش آمدن . (ناظم الاطباء). مرتبه مرتبه سوی چیزی پیش رفت
تدرجلغتنامه دهخداتدرج . [ ت َ رُ ](معرب ، اِ) تَذرُج . ج ، تَدارِج . پرنده ای خوش نقش و نگار و بلنددم . (المنجد). دراج ، فارسی است که معرب شده و اصل آن تَدَرو است . (از المعرب ج
تارجهلغتنامه دهخداتارجه . [ رُ ج َ ](اِخ ) طُرّاز. شهری است به اسپانیا (غرناطه ) (ایالت مالقه ) که 5000 تن سکنه و باغهای انگور بسیار نیکو دارد. تجارت آنجا مشروبات الکلی و میوه اس
تبرجلغتنامه دهخداتبرج . [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع مص ) خویشتن برآراستن . (تاج المصادر بیهقی ). خویشتن بیاراستن . (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ).خود را آراستن . (آنندراج ). تبرج زن ؛
تجرجرلغتنامه دهخداتجرجر. [ ت َ ج َ ج ُ ] (ع مص ) (از: «ج رر») ریختن آب را در حلق . (از الغریبین ابوعبید هروی )(از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ||
تجرجملغتنامه دهخداتجرجم . [ ت َ ج َ ج ُ ] (ع مص ) افتادن مرد. (اقرب الموارد). افتادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بچاه فروافتادن چیزی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تدرولغتنامه دهخداتدرو. [ ت َ دَ ] (اِ) تَدرُج . (دهار). نام مرغی است صحرایی شبیه به خروس ، در نهایت خوش روشی و خوش رفتاری ، و آن را تذرو نیز گویند و معرب آن تدرج است و به تذرو م