تار کردنلغتنامه دهخداتار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیره ساختن . تاریک ساختن . کدر کردن . بدون روشنی نمودن . رجوع به تار شود. || تاراندن . رمانیدن . ترسانیدن . پراکندن و متفرق ساخ
راست کردنلغتنامه دهخداراست کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استقامت بخشیدن . مستقیم کردن . باستقامت درآوردن . از انحناء باستقامت بردن . مقابل کج کردن و خم کردن : گردن ادبار بشکن پشت دولت
ساختنلغتنامه دهخداساختن . [ ت َ ] (مص ) بناء. بناکردن . عمارت . عمارت کردن .برآوردن . پی افکندن . بن افکندن . بنیان : دور ماند از سرای خویش و تبارنسری ساخت بر سر کهسار. رودکی .سا
تهیه کردنلغتنامه دهخداتهیه کردن . [ ت َ هی ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تدارک کردن و اسباب کار و شغلی را آماده و فراهم نمودن . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل و تهیه شود.
استدراکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. درک کردن؛ پی بردن؛ دریافتن.۲. (ادبی) در بدیع، سرودن شعری که در آن کلماتی آورده شود که ابتدا گمان هجو رود و بعد کلماتی که دلالت بر مدح کند، مانندِ این شعر: اث
جزهلغتنامه دهخداجزه . [ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان جبال است . مشیرالدوله آرد: از پادشاهانی که در جبال سلطنت داشتند و بعد برای اولادشان اسباب استیلای آنها را بر سواد تدارک کرد