تخکلوللغتنامه دهخداتخکلول . [ ت َ ک َ ] (اِ) گردوی سخت که تخکلوز و تخکلون هم گویند. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 284 ب ). رجوع به تخکلوز و تخکلون شود.
تخکلوزلغتنامه دهخداتخکلوز. [ ت َ ک َ ] (اِ) تخکلول . تخکلون . نخکله . پوست کلفت . (ناظم الاطباء). رجوع به تخکلول و تخکلون شود.
تخکلونلغتنامه دهخداتخکلون . [ ت َ ک َ ] (اِ) گردوی سختی که مغز آن از پوست خارج نشود. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 286 ب ) : مشو ممسک مال و سخت درون نیاید بکار کسی تخکلون . م