تخویفلغتنامه دهخداتخویف . [ ت َخ ْ ] (ع مص ) ترسانیدن . (تاج المصادر بیهقی )(دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (
تخویففرهنگ مترادف و متضاد۱. ارعاب، انذار، ترعیب، تهدید، وعید ۲. بیم دادن، ترساندن، متوحش کردن، هراساندن
تجویفلغتنامه دهخداتجویف . [ ت َج ْ ] (ع مص ) کاواک و میان تهی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میان تهی کردن . (دهار). خالی کردن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). جو
تحویفلغتنامه دهخداتحویف . [ ت َح ْ ] (ع مص ) گردانیدن چیزی را بر کناره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بر حافة [ گاو خرمن کوبی که بر کناره باشد ] قراردادن چیزی را. (از قطر المحی
تخریفلغتنامه دهخداتخریف . [ ت َ ] (ع مص ) خرف خواندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پیر فاسدعقل و فرتوت خواندن . (آنندراج ). خرف خواندن کسی را. (منتهی الارب ). نسبت دادن کسی را
تخشیفلغتنامه دهخداتخشیف . [ ت َ ](ع مص ) راهبری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). راهنمائی کردن . (اقرب الموارد) (المنجد).
تخصیفلغتنامه دهخداتخصیف . [ ت َ ] (ع مص ) برابر شدن سپیدی پیری به سیاهی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برابر شدن سپیدی پیری و سیاهی . (آنندراج ). سپید شدن نیمی از موی کسی . (از
ارعابفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی تخویف، مرعوبکردن، تشر، ابهت، هیبت، ترساندن، بیم دادن، بازداشتن، تهدید، اخطار، مجازات چیز مرعوبکننده: نهیب، فریاد، آژیر ◄ صدای بلند، علامت خ
پاترسلغتنامه دهخداپاترس . [ ت َ ] (اِ مرکب ) تخویف طفل و عبد و اَم-ه برای بازداشتن آنان از اعمال بد یا واداشتن به کار نیک ، و با رفتن صرف شود (پات-رس رفت-ن ).