تخمکاریلغتنامه دهخداتخمکاری . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) کاشتن تخم . تخم کاشتن . زراعت . تخم افشانی . برزگری : کس بر این تخمه آفرین نکندتخمکاری در این زمین نکند.نظامی .
تخم کاشتنلغتنامه دهخداتخم کاشتن . [ ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) تخمکاری . کاشتن تخم . تخم افشانی . تخم کِشتن . زراعت : هر دم از شاخ زبانم میوه ٔ تر می رسدبوستانها رسته زآن تخمم که در دل کاش
dibberدیکشنری انگلیسی به فارسیdibber، بیلچه، بیل تخمکاری، بذر کاری، نشاء کاشتن، گود کردن زمین، کاشتن، اب خوردن مثل اردک
dibblesدیکشنری انگلیسی به فارسیdibbles، بیلچه، بیل تخمکاری، بذر کاری، نشاء کاشتن، گود کردن زمین، کاشتن، اب خوردن مثل اردک
dibbleدیکشنری انگلیسی به فارسیدبلد، بیلچه، بیل تخمکاری، بذر کاری، نشاء کاشتن، گود کردن زمین، کاشتن، اب خوردن مثل اردک