تخمهلغتنامه دهخداتخمه . [ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ) اصل و نژاد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اصل . نسل و بدین معنی تخم هم آمده
تخمهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. اصل؛ نژاد؛ تبار.۲. دانههای میان هندوانه، خربزه، یا کدو که آنها را تف میدهند و آجیل درست میکنند.۳. سیاهدانه و امثال آن که روی نان بزنند.
تخمةلغتنامه دهخداتخمة. [ ت ُ خ َ م َ / ت ُ م َ ] (ع اِ) ناگوارد. (دهار) (منتهی الارب )(زمخشری ). ناگوار. (صحاح الفرس ) (ربنجنی ) (زمخشری ).ناگواره . (زمخشری ). در عربی بمعنی بده
تخمه شکستنلغتنامه دهخداتخمه شکستن . [ ت ُ م َ / م ِ ش ِک َ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون کردن مغز تخمه با دندان .
تخمه زدهلغتنامه دهخداتخمه زده . [ ت ُ م َ / م ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که مبتلی به بیماری تخمه شده باشد. (ناظم الاطباء): مَدیقة؛ گوسپند بیمار و تخمه زده . (منتهی الارب ). ||
تخمه شکستنلغتنامه دهخداتخمه شکستن . [ ت ُ م َ / م ِ ش ِک َ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون کردن مغز تخمه با دندان .
تخمه زدهلغتنامه دهخداتخمه زده . [ ت ُ م َ / م ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که مبتلی به بیماری تخمه شده باشد. (ناظم الاطباء): مَدیقة؛ گوسپند بیمار و تخمه زده . (منتهی الارب ). ||
تخمه فروشلغتنامه دهخداتخمه فروش . [ ت ُ م َ / م ِ ف ُ ] (نف مرکب ) کسی که کنجد و سیاهدانه و مصالح نان بفروشد. (آنندراج ) (بهار عجم ). فروشنده ٔ تخمه . که تخم کدو و هندوانه و جز آن فر
تخمةلغتنامه دهخداتخمة. [ ت ُ خ َ م َ / ت ُ م َ ] (ع اِ) ناگوارد. (دهار) (منتهی الارب )(زمخشری ). ناگوار. (صحاح الفرس ) (ربنجنی ) (زمخشری ).ناگواره . (زمخشری ). در عربی بمعنی بده