پوست تختلغتنامه دهخداپوست تخت .[ ت َ ] (اِ مرکب ) پوست آش کرده که پشم آن نسترده باشند و درویشان آن را گاه نشستن و خفتن چون گستردنی وبساطی گسترند و گاه رفتن بر دوش افکنند و آن از پوس
پهلوان پای تختلغتنامه دهخداپهلوان پای تخت . [ پ َ ل َ / ل ِ ن ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس پهلوانان . پهلوان پهلوانان .
پیروزه تختلغتنامه دهخداپیروزه تخت . [ زَ / زِ ت َ ] (اِ مرکب ) تخت از پیروزه کرده . سریری از پیروزه ساخته . تخت برنگ پیروزه یا پیروزه درو درنشانیده : بر آن پیروزه تخت ازتاجداران رها ک
پیش تختلغتنامه دهخداپیش تخت . [ ت َ ] (اِ مرکب ) تخت پیشین . تخت مقدم بر دیگر تختها. || پیشکار: و این چند فصل را در جواب آن پیش تخت املاء فرمودیم تا بواجبی آنرا تأمل کند و عرض آن
joyدیکشنری انگلیسی به فارسیشادی، لذت، خوشی، سرور، مسرت، خرسندی، فرح، طرب، حظ، شادی کردن، خوشحال کردن، لذت بردن از، خوشی کردن، خوشی دادن، مشعوف ساختن
بهترین بختلغتنامه دهخدابهترین بخت . [ ب ِ ت َ ب َ ] (ص مرکب )... و بهترین بخت بمعنی نیکبخت و کسی که بخت او بهتر باشد از بخت دیگران . (آنندراج ) (از بهار عجم ). نیکبخت و سعادتمند و آنک
پوران دختلغتنامه دهخداپوران دخت . [ دُ ](اِخ ) مشهور با باء فارسی و لکن در سکه های پهلوی باباء موحده است (بوران ) بدون کلمه ٔ دخت . رجوع شود به سکه های ساسانی تألیف دمرگان . بروایت
پوست تختلغتنامه دهخداپوست تخت .[ ت َ ] (اِ مرکب ) پوست آش کرده که پشم آن نسترده باشند و درویشان آن را گاه نشستن و خفتن چون گستردنی وبساطی گسترند و گاه رفتن بر دوش افکنند و آن از پوس
پهلوان پای تختلغتنامه دهخداپهلوان پای تخت . [ پ َ ل َ / ل ِ ن ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس پهلوانان . پهلوان پهلوانان .
پیروزه تختلغتنامه دهخداپیروزه تخت . [ زَ / زِ ت َ ] (اِ مرکب ) تخت از پیروزه کرده . سریری از پیروزه ساخته . تخت برنگ پیروزه یا پیروزه درو درنشانیده : بر آن پیروزه تخت ازتاجداران رها ک