تخضخضلغتنامه دهخداتخضخض . [ ت َ خ َ خ ُ ] (ع مص ) جنبیدن آب وآنچه بدان ماند. (زوزنی ) (از آنندراج ). جنبیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).
تخضیضلغتنامه دهخداتخضیض . [ ت َ ] (ع مص ) آراستن کسی را به مهره های خَضَض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آراستن کسی را به مهره های خرد و سفیدکه کودکان پوشند. (از اقرب الموارد)
تبضبضلغتنامه دهخداتبضبض . [ ت َ ب َ ب ُ ] (ع مص ) بناز و نعمت زیستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبضیض .
تبضضلغتنامه دهخداتبضض . [ ت َ ب َض ْ ض ُ ] (ع مص ) همه چیز گرفتن برای کسی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). گرفتن همه چیز از کسی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || اند
تجضیضلغتنامه دهخداتجضیض . [ ت َ ] (ع مص ) آهنگ کردن به جنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): جضض علیه بالسیف ؛ با چابکی و جلدی حمله ور شدن . (از قطر المحیط). || سخت دویدن . (منتهی
تحضیضلغتنامه دهخداتحضیض . [ ت َ ](ع مص ) برافژولیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برافژولیدن یعنی بارغبت کردن . (دهار). برانگیختن کسی را بر جنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
متخضخضلغتنامه دهخدامتخضخض . [ م ُ ت َ خ َخ ِ ] (ع ص ) جنبیده . (آنندراج ). جنبیده و جنبش داده و برانگیخته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تخضخض شود.
تخضیضلغتنامه دهخداتخضیض . [ ت َ ] (ع مص ) آراستن کسی را به مهره های خَضَض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آراستن کسی را به مهره های خرد و سفیدکه کودکان پوشند. (از اقرب الموارد)
تبضبضلغتنامه دهخداتبضبض . [ ت َ ب َ ب ُ ] (ع مص ) بناز و نعمت زیستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبضیض .
تبضضلغتنامه دهخداتبضض . [ ت َ ب َض ْ ض ُ ] (ع مص ) همه چیز گرفتن برای کسی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). گرفتن همه چیز از کسی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || اند
تجضیضلغتنامه دهخداتجضیض . [ ت َ ] (ع مص ) آهنگ کردن به جنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): جضض علیه بالسیف ؛ با چابکی و جلدی حمله ور شدن . (از قطر المحیط). || سخت دویدن . (منتهی