تخت گیریلغتنامه دهخداتخت گیری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) تخت گرفتن . پیروزی یافتن بر پادشاهی . عمل تخت گیر. پیروزی بر سلطانی : جمشید یکم به تخت گیری خورشید دوم به بی نظیری .نظامی .
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان است که در ده هزارگزی جنوب خاوری مینودشت واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بزینه رود در بخش قیدار شهرستان زنجان است که در هفتادهزارگزی جنوب خاوری قیدار و ششهزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردس
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بنت در بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار است که در سی وهفت هزارگزی شمال باختری نیک شهر و بر کنار راه مالرو بیچان به بنت قرار دارد.
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق در بخش قره آغاج شهرستان مراغه است که در بیست وچهارهزارگزی خاور قره آغاج و سی ویک هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میان
تخت گرفتنلغتنامه دهخداتخت گرفتن . [ ت َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) تخت گیری . عمل تخت گیر. رجوع به تخت گیر و تخت گیری شود.
یکملغتنامه دهخدایکم . [ ی َ / ی ِ ک ُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) یکمی . یکمین .اول . اولین . نخست . نخستین . (یادداشت مؤلف ). احد. (منتهی الارب ). نخستین و هر چیز که در مرتبه ٔ
تاج دارلغتنامه دهخداتاج دار. (نف مرکب ) پادشاه و نگاه دارنده ٔ تاج . (انجمن آرا). کنایه از پادشاه است و نگاهدارنده و محافظت کننده ٔ تاج را نیز گویند. (برهان ). دارنده و محافظ تاج .
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ف َرْ رُ ] (ص ) مبارک . خجسته . میمون . (برهان ). بشگون . نیک . فرخنده . سعد. (یادداشت به خط مؤلف ) : به ایران چو آید پی فرخش ز چرخ آنچه خواهد دهد پاسخ
سریرلغتنامه دهخداسریر. [ س َ ] (ع اِ) اورنگ و تخت . (برهان ). تخت پادشاه . (جهانگیری ). تخت و اورنگ و سریر فعیل به معنی مفعول است مشتق از سَر به معنی بریدن است پس به اعتبار برید