تخت گیریلغتنامه دهخداتخت گیری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) تخت گرفتن . پیروزی یافتن بر پادشاهی . عمل تخت گیر. پیروزی بر سلطانی : جمشید یکم به تخت گیری خورشید دوم به بی نظیری .نظامی .
تخم گیریلغتنامه دهخداتخم گیری . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) تخم کشی . تخم گرفتن از حیوان نر. رجوع به تخم کشی شود.
joyدیکشنری انگلیسی به فارسیشادی، لذت، خوشی، سرور، مسرت، خرسندی، فرح، طرب، حظ، شادی کردن، خوشحال کردن، لذت بردن از، خوشی کردن، خوشی دادن، مشعوف ساختن
تخت گرفتنلغتنامه دهخداتخت گرفتن . [ ت َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) تخت گیری . عمل تخت گیر. رجوع به تخت گیر و تخت گیری شود.
یکملغتنامه دهخدایکم . [ ی َ / ی ِ ک ُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) یکمی . یکمین .اول . اولین . نخست . نخستین . (یادداشت مؤلف ). احد. (منتهی الارب ). نخستین و هر چیز که در مرتبه ٔ
تاج دارلغتنامه دهخداتاج دار. (نف مرکب ) پادشاه و نگاه دارنده ٔ تاج . (انجمن آرا). کنایه از پادشاه است و نگاهدارنده و محافظت کننده ٔ تاج را نیز گویند. (برهان ). دارنده و محافظ تاج .
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ف َرْ رُ ] (ص ) مبارک . خجسته . میمون . (برهان ). بشگون . نیک . فرخنده . سعد. (یادداشت به خط مؤلف ) : به ایران چو آید پی فرخش ز چرخ آنچه خواهد دهد پاسخ
سریرلغتنامه دهخداسریر. [ س َ ] (ع اِ) اورنگ و تخت . (برهان ). تخت پادشاه . (جهانگیری ). تخت و اورنگ و سریر فعیل به معنی مفعول است مشتق از سَر به معنی بریدن است پس به اعتبار برید