تخت کبودلغتنامه دهخداتخت کبود. [ ت َ ک َ ] (اِخ ) گودنرگسی . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رجوع به گودنرگسی شود.
کبود تشتلغتنامه دهخداکبود تشت . [ ک َ ت َ ] (اِ مرکب ) تشت کبود. تشت نیلی . || کنایه از فلک و چرخ و آسمان است . کبودطست . کبود طشت . رجوع به کبود طست و کبود طشت شود.
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان است که در ده هزارگزی جنوب خاوری مینودشت واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بزینه رود در بخش قیدار شهرستان زنجان است که در هفتادهزارگزی جنوب خاوری قیدار و ششهزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردس
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بنت در بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار است که در سی وهفت هزارگزی شمال باختری نیک شهر و بر کنار راه مالرو بیچان به بنت قرار دارد.
joyدیکشنری انگلیسی به فارسیشادی، لذت، خوشی، سرور، مسرت، خرسندی، فرح، طرب، حظ، شادی کردن، خوشحال کردن، لذت بردن از، خوشی کردن، خوشی دادن، مشعوف ساختن
کبودلغتنامه دهخداکبود. [ ک َ ] (ص ) رنگی است معروف که آسمان بدان رنگ است . (برهان ). نیلگون . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیلی . لاجوردی . هر چیز که به رنگ نیل باشد. (ناظم الاطبا
جردلغتنامه دهخداجرد.[ ج َ ] (اِ) تخت و اورنگ پادشاه . (برهان ) (ناظم الاطباء). تخت پادشاهی را گویند. (آنندراج ) : ز زر پخته یکی جرد ساختند او راچو کوه آتش و گوهر در او بجای شرر
سقلاطونلغتنامه دهخداسقلاطون . [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است که سقرلات منسوب به آن شهر است . (برهان ). نام شهری است در روم که سقلات و جامه ها در آن می بافند شعرا هرچه سیاه و کبود باشد
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِ) نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون
پایهلغتنامه دهخداپایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) هریک از طبقات چیزی که بر آن طبقات برروند یا فرودآیند چون طبقات نردبان و منبر و پلکان بام . مرقاة. پله . زینه . دَرَجه . هر مرتبه از زی