تخت نشینلغتنامه دهخداتخت نشین . [ ت َ ن ِ ] (نف مرکب ) پادشاهی که دارای تخت و تاج باشد. (ناظم الاطباء). از عالم مسندنشین . (آنندراج ) : هرکه شد تاجدار و تخت نشین تاج او آسمان و تخت
تخت نشینان خاکلغتنامه دهخداتخت نشینان خاک . [ ت َ ن ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از پادشاهانست . (برهان ). پادشاهان . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). || ارواح . (برهان
تختلغتنامه دهخداتخت . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان است که در ده هزارگزی جنوب خاوری مینودشت واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
نشینیلغتنامه دهخدانشینی . [ ن ِ ] (حامص ) به معنی نشستن و نشستگی و نشینندگی به آخر اسم آید در ترکیبات زیر: اجاره نشینی . اعتکاف نشینی . اورنگ نشینی . بادیه نشینی . بالانشینی . بر
زراندودلغتنامه دهخدازراندود. [ زَ اَ ] (ن مف مرکب ) زرنگار و اندودشده از زر. (ناظم الاطباء). چیزبه زراندوده که بر ظاهرش زر بود و بر باطنش چیزی دیگر. (آنندراج ). ملمع. (دهار). زرنگا
فرصتلغتنامه دهخدافرصت . [ ف ُ ص َ ] (ع اِ) فُرصة. نوبت . (اقرب الموارد). موقع. مجال . (ناظم الاطباء) : اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فایت شود.(کلیله و دمنه ). یاد کرده می آید ضا
گرم و گدازلغتنامه دهخداگرم و گداز. [ گ ُ م ُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) درد و رنج . غم و اندوه : همه مهتران پیش باز آمدندپر از درد و گرم و گداز آمدند. فردوسی .پس آگاهی آمد بسوی گرا
یاللغتنامه دهخدایال . (اِ) گردن باشد. (لغت فرس اسدی ). به معنی گردن باشد مطلقاً، اعم از گردن انسان و حیوان دیگر و به عربی عنق گویند. (برهان ). گردن . (آنندراج ). عنق . (غیاث ال