تخت نشینلغتنامه دهخداتخت نشین . [ ت َ ن ِ ] (نف مرکب ) پادشاهی که دارای تخت و تاج باشد. (ناظم الاطباء). از عالم مسندنشین . (آنندراج ) : هرکه شد تاجدار و تخت نشین تاج او آسمان و تخت
تخت نشینان خاکلغتنامه دهخداتخت نشینان خاک . [ ت َ ن ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از پادشاهانست . (برهان ). پادشاهان . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). || ارواح . (برهان
تختنشینیno-flare landingواژههای مصوب فرهنگستاننشست هواپیماهای دارای چرخ دماغه بهصورتیکه هر سه ارابۀ فرود همزمان با سطح باند تماس پیدا کنند
joyدیکشنری انگلیسی به فارسیشادی، لذت، خوشی، سرور، مسرت، خرسندی، فرح، طرب، حظ، شادی کردن، خوشحال کردن، لذت بردن از، خوشی کردن، خوشی دادن، مشعوف ساختن
نشینیلغتنامه دهخدانشینی . [ ن ِ ] (حامص ) به معنی نشستن و نشستگی و نشینندگی به آخر اسم آید در ترکیبات زیر: اجاره نشینی . اعتکاف نشینی . اورنگ نشینی . بادیه نشینی . بالانشینی . بر
زراندودلغتنامه دهخدازراندود. [ زَ اَ ] (ن مف مرکب ) زرنگار و اندودشده از زر. (ناظم الاطباء). چیزبه زراندوده که بر ظاهرش زر بود و بر باطنش چیزی دیگر. (آنندراج ). ملمع. (دهار). زرنگا
فرصتلغتنامه دهخدافرصت . [ ف ُ ص َ ] (ع اِ) فُرصة. نوبت . (اقرب الموارد). موقع. مجال . (ناظم الاطباء) : اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فایت شود.(کلیله و دمنه ). یاد کرده می آید ضا
گرم و گدازلغتنامه دهخداگرم و گداز. [ گ ُ م ُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) درد و رنج . غم و اندوه : همه مهتران پیش باز آمدندپر از درد و گرم و گداز آمدند. فردوسی .پس آگاهی آمد بسوی گرا
یاللغتنامه دهخدایال . (اِ) گردن باشد. (لغت فرس اسدی ). به معنی گردن باشد مطلقاً، اعم از گردن انسان و حیوان دیگر و به عربی عنق گویند. (برهان ). گردن . (آنندراج ). عنق . (غیاث ال