تخته پارهلغتنامه دهخداتخته پاره . [ ت َ ت َ / ت ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب )تخته های جداشده از کشتی شکسته و جز آن : صحبت غنیمت است بهم چون رسیده ایم تا کی دگر بهم رسد این تخته پاره ها. صائ
تختهلغتنامه دهخداتخته . [ ت ُ ت َ / ت ِ] (ن مف ) مخفف توخته است که بمعنی ادا کرده و گزارده باشد، اعم از قرض و دین و امانت و نماز. (برهان ).
تختهلغتنامه دهخداتخته . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بشاریات در بخش آب یک شهرستان قزوین است که در بیست وچهارهزارگزی باختر آب یک و نه هزارگزی راه عمومی قرار دارد. جلگه ای مع
تختهلغتنامه دهخداتخته . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) قریه ای است هفت فرسنگ میانه ٔ شمال و مغرب خنج . (فارسنامه ٔ ناصری ).
بهم رسیدنلغتنامه دهخدابهم رسیدن . [ ب ِهََ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) التقاء. (ترجمان القرآن )رسیدن به یکدیگر. ملاقات کردن یکدیگر. (فرهنگ فارسی معین ). بیکدیگر پیوستن . دیدن یکدیگر را :
حذیفةلغتنامه دهخداحذیفة. [ ح ُ ذَ ف َ ] (اِخ ) ابن قتادة مرعشی . صاحب صفةالصفوة او را از زهاد و صاحب کرامات شمرده است و از نهان بن مغلس آرد که : حذیفةبن قتادة مرعشی مرا گفت : در