تخته زدنلغتنامه دهخداتخته زدن . [ ت َ ت َ / ت ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پنبه را حلاجی کردن باشد. (برهان ). بمعنی پنبه زدن نوشته اند و ظاهراً تصحیف پخته زدن به بای فارسی است ، چر
تخته زدنلغتنامه دهخداتخته زدن . [ ت َ ت َ/ ت ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) تخته نرد بازی کردن . نرد باختن : یک دست تخته زدیم . رجوع به تخته نرد و نرد شود.
تخت زدنلغتنامه دهخداتخت زدن .[ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تخت گستردن . (آنندراج ). نصب کردن تخت . تخت را برپا داشتن نشستن را : فرش انداختند و تخت زدندراه صبرم زدند و سخت زدند. نظامی .
تختهلغتنامه دهخداتخته . [ ت ُ ت َ / ت ِ] (ن مف ) مخفف توخته است که بمعنی ادا کرده و گزارده باشد، اعم از قرض و دین و امانت و نماز. (برهان ).
تختهلغتنامه دهخداتخته . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بشاریات در بخش آب یک شهرستان قزوین است که در بیست وچهارهزارگزی باختر آب یک و نه هزارگزی راه عمومی قرار دارد. جلگه ای مع
تختهلغتنامه دهخداتخته . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) قریه ای است هفت فرسنگ میانه ٔ شمال و مغرب خنج . (فارسنامه ٔ ناصری ).
تخته شلنگلغتنامه دهخداتخته شلنگ . [ ت َ ت َ / ت ِ ش َ/ ش ِ ل َ ] (اِ مرکب ) ورزش کشتی گیران است که هفت هشت تخته به دیوار قائم کرده و زنگها بسته بوضع معهود بر آن شلنگ زنند. (غیاث اللغ
شلنگ تختهلغتنامه دهخداشلنگ تخته . [ ش َ ل َ / ش ِ ل ِ / ل َ ت َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح ورزشی ) قسمی از مشق کشتی گیری . (ناظم الاطباء). اصلاً نوعی حرکت ورزشی در زورخانه بوده ا
نرد باختنلغتنامه دهخدانرد باختن . [ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) تخته زدن . نرد زدن . با تخته نرد بازی کردن . نرد بازی کردن : نقدی نداد دهر که حالی دغل نشدنردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد. خاق
تخته بر سر شکستنلغتنامه دهخداتخته بر سر شکستن . [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ س َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) تخته بر سر کسی زدن . خراب و رسوا کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : خرد مشمار که ما قطره ٔ ط
چوبک زدنلغتنامه دهخداچوبک زدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) طبل زدن . نواختن طبل . نواختن چوب بر تخته . عمل پاسبانان شبگرد در بیدار ساختن پاسبانان با نواختن چوبی به چوب دیگر : ناهید زخ