تخته بند کردنلغتنامه دهخداتخته بند کردن . [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زندانی کردن . در قید و بند انداختن : در احسان ، کنون که بگشاید؟بوالحسن را چو تخته بند کنند.انوری .
تخته بندلغتنامه دهخداتخته بند. [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ] (اِمرکب ) پارچه ای را گویند که چون کسی را دست بشکند یااز جا بدر رود تخته ها بر آن نصب کنند و آن پارچه رابر آن تخته ها و دست شکست
تخته بندفرهنگ انتشارات معین( ~. بَ) (اِمر.) 1 - پارچة نازکی که به وسیلة آن تخته ای را به دست یا هر عضو شکسته می بندند. 2 - زندانی ، اسیر.
تخته بندفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (پزشکی) پارچۀ نازک یا نواری که با تختۀ نازک روی عضوی که استخوانش شکسته باشد میبندند.۲. (صفت) چیزی که با تخته و نوار بسته شده باشد.
تخته بند شدنلغتنامه دهخداتخته بند شدن . [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) بسته شدن ، چنانکه در دکان و جز آن . || خشک شدن از سرماخوردگی . سخت سرما خوردن که پشت و سینه سخت درد کند. ا
تخته کردنلغتنامه دهخداتخته کردن . [ ت َ ت َ / ت ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) بند کردن دکان . (آنندراج ). بستن دکان . - دکان خود را تخته کردن ؛ از دعاوی علمی و ارشادی خود دست بداشتن . (یاددا
تخته زدنلغتنامه دهخداتخته زدن . [ ت َ ت َ / ت ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پنبه را حلاجی کردن باشد. (برهان ). بمعنی پنبه زدن نوشته اند و ظاهراً تصحیف پخته زدن به بای فارسی است ، چر
بندلغتنامه دهخدابند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(ج
دست بستنلغتنامه دهخدادست بستن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن دست . مقید کردن دست . گرفتار ساختن . به بند کردن : که گوید برو دست رستم ببندنبندد مرا دست چرخ بلند. فردوسی .چنین گفت ل
تالغتنامه دهخداتا. (اِ) پهلوی ، tak عدد. شماره : عاصم هفت تا تیر داشت و به هرتائی مردی رابکشت . (کشف الاسرار ج 1 ص 548 از فرهنگ فارسی معین ).گاهی در شماره کردن بعدد، «تا» الحا