تخبشلغتنامه دهخداتخبش . [ ت َ خ َب ْ ب ُ ] (ع مص ) جمع کردن و گرفتن اشیاء. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط): تخبش الاشیاء من ههنا و ههنا؛ جمع کرد و بگیر آورد این چیزهارا از آنج
تابشلغتنامه دهخداتابش . [ ب َ / ب ِ ] (اِمص ) روشنی و فروغ آفتاب و شمع و پرتو آتش . (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا).بریص ؛ درخش و تابش چیزی . (منتهی الارب ) : به گرز نبردی بر اف
تابشیلغتنامه دهخداتابشی . [ب ِ ] (اِخ ) منسوب است به تابشه که نام جد ابوالفضل عبدالرحمن بن زریک تابشه بخاری تابشی است (سمعانی ).
تبشلغتنامه دهخداتبش . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) مصحف «تتش ». در فهرست رجال تاریخ گزیده چ براون ص 35 این کلمه بتصحیف آمده : «تاج الدوله تبش بن الب ارسلان ، رجوع کن به تتش بن ارسلان ».
تبشبشلغتنامه دهخداتبشبش . [ ت َ ب َ ب ُ ] (ع مص ) تبشبش بکسی ؛ مؤانست و مواصلت با او. (از اقرب الموارد) (المنجد). شادمان و تازه روی شدن به وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آن
تبشرلغتنامه دهخداتبشر.[ ت ُ ب ُش ْ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ تبشرة، مرغی است که آن راصفاریه هم گویند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
تابشلغتنامه دهخداتابش . [ ب َ / ب ِ ] (اِمص ) روشنی و فروغ آفتاب و شمع و پرتو آتش . (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا).بریص ؛ درخش و تابش چیزی . (منتهی الارب ) : به گرز نبردی بر اف
تابشیلغتنامه دهخداتابشی . [ب ِ ] (اِخ ) منسوب است به تابشه که نام جد ابوالفضل عبدالرحمن بن زریک تابشه بخاری تابشی است (سمعانی ).
تبشلغتنامه دهخداتبش . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) مصحف «تتش ». در فهرست رجال تاریخ گزیده چ براون ص 35 این کلمه بتصحیف آمده : «تاج الدوله تبش بن الب ارسلان ، رجوع کن به تتش بن ارسلان ».
تبشبشلغتنامه دهخداتبشبش . [ ت َ ب َ ب ُ ] (ع مص ) تبشبش بکسی ؛ مؤانست و مواصلت با او. (از اقرب الموارد) (المنجد). شادمان و تازه روی شدن به وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آن
تبشرلغتنامه دهخداتبشر.[ ت ُ ب ُش ْ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ تبشرة، مرغی است که آن راصفاریه هم گویند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).