تخاللغتنامه دهخداتخال . [ ت َ خال ل ] (ع مص ) با هم دوستی کردن . (منتهی الارب ). تصادق . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تخالطلغتنامه دهخداتخالط. [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) آمیختن با هم به معاشرت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اشتباک . (المنجد).
تخالجلغتنامه دهخداتخالج . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) وسواس در دل آمدن . (غیاث اللغات ). خلیدن چیزی در دل . (منتهی الارب ). خلیدن : تخالج فی صدری ؛ خلید در دل من . (ناظم الاطباء). شک کرد
تخالسلغتنامه دهخداتخالس . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) از یکدیگر ربودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بایکدیگر ربودن . (شرح قاموس ). تسالب . (تاج العروس ج 4ص 138) (صحاح جوهری
تخالصلغتنامه دهخداتخالص . [ت َ ل ُ ] (ع مص ) با یکدیگر دوستی ویژه داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یکدلی و خلوص دو تن با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنج
تخالعلغتنامه دهخداتخالع. [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) سوگند شکستن میان یکدیگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). || یله و رها کردن زن و شوی یکدیگر را. (ا
تخالللغتنامه دهخداتخالل . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) با هم دوستی کردن . (آنندراج ). صحیح تخال است . رجوع به تخال شود.
تخالطلغتنامه دهخداتخالط. [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) آمیختن با هم به معاشرت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اشتباک . (المنجد).
تخالجلغتنامه دهخداتخالج . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) وسواس در دل آمدن . (غیاث اللغات ). خلیدن چیزی در دل . (منتهی الارب ). خلیدن : تخالج فی صدری ؛ خلید در دل من . (ناظم الاطباء). شک کرد
تخالسلغتنامه دهخداتخالس . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) از یکدیگر ربودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بایکدیگر ربودن . (شرح قاموس ). تسالب . (تاج العروس ج 4ص 138) (صحاح جوهری
تخالصلغتنامه دهخداتخالص . [ت َ ل ُ ] (ع مص ) با یکدیگر دوستی ویژه داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یکدلی و خلوص دو تن با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنج