تحیرلغتنامه دهخداتحیر. [ ت َ ح َی ْ ی ُ ] (ع مص ) سرگشته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). سرگشته شدن و در حیرت افتادن . (از قطر المحیط). در ح
تحیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. حیران شدن؛ سرگشته شدن.۲. سرگردانی؛ سرگشتگی.۳. (اسم) (تصوف) از مراحل سلوک که عارف در آن مرحله خود را سرگشتۀ جمال و جلال الهی میبیند.
تهیرلغتنامه دهخداتهیر. [ ت َ هََ ی ْ ی ُ ] (ع مص ) ریهیده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). تهور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). فرودریدن بنا. (ناظم الاطباء). رجوع ب
طحیرلغتنامه دهخداطحیر. [ طَ ] (ع اِ) نوعی از پیچاک شکم که در آن تنفس سخت باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زحیر. (تاج المصادر بیهقی ). || (مص ) رخیدن . سخت دم زدن . طحار مثله فی
طهیرلغتنامه دهخداطهیر. [ طَ ] (ع ص ) پاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، طُهران ، طهاری . || پاک کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
فقدان تحیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ان تحیر، بیتفاوتی، فقدان هیجان، بیخیالی، خونسردی، آرامش، فقدان حساسیت روحی، عادت
تبیرلغتنامه دهخداتبیر. [ ت َ ] (اِ) تبیره . (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). دهل باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 145) (فرهنگ ا
تبیره زدنلغتنامه دهخداتبیره زدن . [ ت َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) طبل زدن . نواختن کوس و دهل و جز آن : پذیره شدن را تبیره زدندسپاه و سپهبد پذیره شدند. فردوسی .تبیره زدندی همی چند جا
تبیرهلغتنامه دهخداتبیره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) دهل بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439). تبیر. (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ).
تبیره زنلغتنامه دهخداتبیره زن . [ ت َ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) طبال و طبل زن . (ناظم الاطباء) : رعد تبیره زن است برق کمندافکن است وقت طرب کردن است ، می خور کت نوش باد. منوچهری .تبیره
فقدان تحیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ان تحیر، بیتفاوتی، فقدان هیجان، بیخیالی، خونسردی، آرامش، فقدان حساسیت روحی، عادت
حیرت انگیزفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهموجب تحیر و تعجب؛ حیرتآور.حیزِ انتفاع: [مجاز] استفاده؛ بهرهبرداری.