تحیاتلغتنامه دهخداتحیات . [ ت َ حی یا ] (ع اِ) ج ِ تحیة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). درودها و شادباش ها : درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات
تحاتلغتنامه دهخداتحات . [ ت َ حات ت ] (ع مص ) پوست بازکنده شدن . || خراشیده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فروریختن و پاشیده شدن برگ از شاخه . (از اقرب الموارد) (از قطر
تحاتتلغتنامه دهخداتحاتت . [ ت َ ت ُ ] (ع مص ) فروریختن برگ از درخت . و منه الحدیث : تحاتت عنه ُ ذنوبه ؛ ای تساقطت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تحاتت دندانها؛ تآکل آنها. (ا
تحاتنلغتنامه دهخداتحاتن . [ ت َ ت ُ ](ع مص ) برابر و مساوی شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تحیاةلغتنامه دهخداتحیاة. [ ت َح ْ ] (اِخ ) یکی از سه ستاره ٔ تحایی است . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تحایی شود.
تحیتلغتنامه دهخداتحیت . [ ت َ حی ی َ ] (ع مص ، اِ) تحیة. سلام گفتن . (غیاث اللغات ). درود و سلام و دعا و نیایش . (از ناظم الاطباء) : و پدر ما امیرماضی ... ویرا سخت نیکو و عزیز د
تشهدلغتنامه دهخداتشهد. [ ت َ ش َهَْ هَُ ] (ع مص ) به تحیات نشستن و شهادت آوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تحیات خواندن در نماز. (زمخشری ). اشهد ان لااله الااﷲ گفتن در نماز
غوالیلغتنامه دهخداغوالی . [ غ َ ] (ع اِ) ج ِ غالیة. (دهار) (اقرب الموارد) رجوع به غالیة و غَوال شود : تحیات کأنفاس الغوالی تمازج عرفها ریح الشمال .(تاریخ بیهق ص 2).
مشیتلغتنامه دهخدامشیت . [ م َ شی ی َ ] (ع اِمص ) مشیة. خواستن .مگر استعمال این لفظ مختص گشته بمعنی خواهش و مرضی حق تعالی ، در خیابان نوشته که مشیت اراده ٔ الهی و پیش بعضی مشیت خ