تحکیملغتنامه دهخداتحکیم . [ ت َ ] (ع مص ) حاکم گردانیدن کسی را در مال خویش . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حاکم گردانیدن کسی را در کاری . (منت
تهکیملغتنامه دهخداتهکیم . [ ت َ ] (ع مص ) سرود گفتن کسی را. || مغنی گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تحکیمفرهنگ انتشارات معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کسی را حاکم یا داور کردن .2 - در فارسی به معنای استوار کردن .
تحکماتلغتنامه دهخداتحکمات . [ ت َ ح َک ْ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ تحکم . تعدیات و حکمهای بی جا و حکمهای زور. (ناظم الاطباء).
تحکم بردنلغتنامه دهخداتحکم بردن . [ ت َح َک ْ ک ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) فرمان بردن : سخت است پس از جاه تحکم بردن خو کرده به ناز، جور مردم بردن .سعدی (گلستان ).
تحکم کردنلغتنامه دهخداتحکم کردن . [ ت َ ح َک ْ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حکم کردن . فرمان دادن . تعدی کردن . فرمانروایی کردن به زور. رجوع به تحکم شود.
تحکملغتنامه دهخداتحکم . [ ت َح َک ْ ک ُ ] (ع مص ) فرمان بردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در خیابان نوشته که تحکم خواه نخواه حکم کسی قبول کردن . (غیاث اللغات ). |