تحنیفلغتنامه دهخداتحنیف . [ ت َ ] (ع مص ) احنف کردن . (تاج المصادر بیهقی ). احنف گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به احنف شود.
تهنیفلغتنامه دهخداتهنیف . [ ت َ ] (ع مص ) شتابی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تحیفسلغتنامه دهخداتحیفس . [ ت َ ح َ ف ُ ] (ع مص ) جنبیدن بر بسترو بی قرار بودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غلطیدن بر خوابگاه . تحلحل . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحذیفلغتنامه دهخداتحذیف . [ ت َ ] (ع مص ) راست بکردن . (زوزنی ). آماده و نیکوکردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). شاعر در صفت اسب گوید:ل
تحریف کردنلغتنامه دهخداتحریف کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبدیل کردن . بگردانیدن سخن یا چیزی . رجوع به تحریف شود.
احنفلغتنامه دهخدااحنف . [ اَ ن َ ] (ع ص ) کج پای . کژپای . آنکه پای کژ دارد چنانکه نرانگشتهای پا سوی یکدیگر سپرد. آنکه هردو انگشت سترگ او بسوی انسی چسبیده باشد. (زوزنی ). آنکه د
تحیفسلغتنامه دهخداتحیفس . [ ت َ ح َ ف ُ ] (ع مص ) جنبیدن بر بسترو بی قرار بودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غلطیدن بر خوابگاه . تحلحل . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحذیفلغتنامه دهخداتحذیف . [ ت َ ] (ع مص ) راست بکردن . (زوزنی ). آماده و نیکوکردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). شاعر در صفت اسب گوید:ل
تحریف کردنلغتنامه دهخداتحریف کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبدیل کردن . بگردانیدن سخن یا چیزی . رجوع به تحریف شود.