تحمیقلغتنامه دهخداتحمیق . [ ت َ ] (ع مص ) احمق خواندن . (زوزنی ) (دهار) (فرهنگ نظام ). به حماقت نسبت کردن کسی را. (منتهی الارب ). نسبت حماقت به کسی دادن . (ناظم الاطباء). کسی را
تحمیقفرهنگ مترادف و متضاد۱. احمقانگاری، نادانانگاری، نابخردشماری نادانشماری ۲. احمق شمردن، نابخرد دانستن، نسبت حماقتدادن
تحبیقلغتنامه دهخداتحبیق . [ ت َ ] (ع مص ) جمع کردن متاع و محکم کردن کار آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد).
تحدیقلغتنامه دهخداتحدیق . [ ت َ ] (ع مص ) تیز نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به تحدیج شو
تحریقلغتنامه دهخداتحریق . [ ت َ ] (ع مص ) نیک سوزانیدن . (تاج المصادربیهقی ). نیک بسوختن . (زوزنی ). سوختن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). نیک سوختن و سوزانیدن . (آنندراج )
تحقیق شدنلغتنامه دهخداتحقیق شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) محقق گردیدن . بی گمان شدن . آشکارا شدن و به حقیقت پیوستن : تحقیق شد که ناصرخسرو غلام اوست آنکو بگویدش که دو گوهر چه گوهرند
تحقیق ماللهندلغتنامه دهخداتحقیق ماللهند. [ ت َ قی ق ُل ِل ْ هَِ ] (اِخ ) یکی ازتألیفات گرانبهای ابوریحان محمدبن احمد بیرونی خوارزمی (362 - 440 هَ . ق .) بزرگترین دانشمند و ریاضی دان مشر
دغفاءلغتنامه دهخدادغفاء. [ دَ ] (ع اِ) کلمه ای است که چون بر کسی فسوس کنند و تحمیق وی نمایندگویند: یا أبا دغفاء ولدها فقاراً که ضمیر ولدها به زن برمیگردد و فقاراً یعنی چیزی که آ