تبشعلغتنامه دهخداتبشع. [ ت َ ش َ ] (اِخ ) شهری است به دیار فهم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شهری است بحجاز در دیار فهم . قیس بن العیزارة الهذلی گفته است : اباعامر اِنا بغینا دیا
تبشعلغتنامه دهخداتبشع. [ت َ ب َ ش ش ُ ] (ع مص ) بَشَع. (قطر المحیط). بشاعت نمودن . (از قطر المحیط). رجوع به بَشَع و بشاعت شود.
تجشعلغتنامه دهخداتجشع. [ ت َ ج َش ْ ش ُ ] (ع مص ) سخت حریص شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحرص . (اقرب الموارد).
تحشدلغتنامه دهخداتحشد. [ ت َ ح َش ْ ش ُ ] (ع مص ) فاهم آمدن . (زوزنی ). گردآمدن قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تحشفلغتنامه دهخداتحشف . [ ت َ ح َش ْ ش ُ ] (ع مص ) جامه ٔ کهنه پوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || افتادن و پریدن پشمهای شتر. (اقر
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن خلف بن احمد. حمداﷲ مستوفی آرد: و در سنه ٔ اربع و سبعین و ثلثمائه (یمین الدوله محمود) بجنگ خلف بن احمد به سیستان رفت جهت آنکه خلف پسر خو
پراکندنلغتنامه دهخداپراکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) نثار کردن . نشر. قشع. بَث ّ. بعث . تفریق . تفرقه . تشعیث (موی و جز آن ). اِشتات . پریشیدن . پریشان کردن . طحطحه . ذعذعه . ذَرذره
تبشعلغتنامه دهخداتبشع. [ ت َ ش َ ] (اِخ ) شهری است به دیار فهم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شهری است بحجاز در دیار فهم . قیس بن العیزارة الهذلی گفته است : اباعامر اِنا بغینا دیا
تبشعلغتنامه دهخداتبشع. [ت َ ب َ ش ش ُ ] (ع مص ) بَشَع. (قطر المحیط). بشاعت نمودن . (از قطر المحیط). رجوع به بَشَع و بشاعت شود.
تجشعلغتنامه دهخداتجشع. [ ت َ ج َش ْ ش ُ ] (ع مص ) سخت حریص شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحرص . (اقرب الموارد).