تحریلغتنامه دهخداتحری . [ ت َ ح َرْ ری ] (ع مص ) قصد کردن .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (فرهنگ نظام ). توخی و تعهد. (منتهی الارب ). و منه قوله ُتعالی : فاولئ
تحریفرهنگ انتشارات معین(تَ حَ رِّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - جستن . 2 - حقیقت را جستجو کردن . 3 - درنگ کردن . 4 - تأمل کردن . 5 - پیدا کردن قبله .
تحریفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. درنگ کردن؛ تٲمل کردن.۲. در طلب امر بهتر و صوابتر بودن؛ جستجو کردن رٲی صوابتر و درستتر.۳. حقیقتجویی.
تهریلغتنامه دهخداتهری . [ ت َ هََ رْ ری ] (ع مص ) (از: «هَ ر و») به چوب دستی زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به عصا بزدن . (تاج المصادر بیهقی )
تحری افتادنلغتنامه دهخداتحری افتادن . [ ت َ ح َرْ ری اُ دَ ] (مص مرکب ) طلب کرده شدن : اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید و صحت و ... ایشان تحری افتد اندازه ٔ خیرات و مثوبات
تحریض کردنلغتنامه دهخداتحریض کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرم کردن . تشویق کردن . راغب کردن کسی را برای کاری : یکدیگر را بر عرفان قدر و خانه ٔ کریم و کرم عمیم او تحریص و تحریض کرد
تحریزلغتنامه دهخداتحریز. [ ت َ ] (ع مص ) بسیار نگه داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ممانعت و نگاهداری . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || پناه دادن . (منتهی
تحریبلغتنامه دهخداتحریب . [ ت َ ] (ع مص ) به خشم آوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). به خشم آوردن کسی را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تیز کر
تحری افتادنلغتنامه دهخداتحری افتادن . [ ت َ ح َرْ ری اُ دَ ] (مص مرکب ) طلب کرده شدن : اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید و صحت و ... ایشان تحری افتد اندازه ٔ خیرات و مثوبات
تحریض کردنلغتنامه دهخداتحریض کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرم کردن . تشویق کردن . راغب کردن کسی را برای کاری : یکدیگر را بر عرفان قدر و خانه ٔ کریم و کرم عمیم او تحریص و تحریض کرد
تحریزلغتنامه دهخداتحریز. [ ت َ ] (ع مص ) بسیار نگه داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ممانعت و نگاهداری . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || پناه دادن . (منتهی
تحریبلغتنامه دهخداتحریب . [ ت َ ] (ع مص ) به خشم آوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). به خشم آوردن کسی را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تیز کر