تحديدیکشنری عربی به فارسیبمبارزه طلبيدن , رقابت کردن , سرپيچي کردن , سرتافتن , متهم کردن , طلب حق , گردن کشي , دعوت بجنگ
تحدیلغتنامه دهخداتحدی . [ت َ ح َدْ دی ] (ع مص ) قصد و آهنگ چیزی کردن . || برابری کردن در کاری و پیش خواندن خصم را و غلبه جستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). از کسی درخواستن تا با تو برابری کند در کاری تا عجز او ظاهر شود و برابری در نبردکردن . (تاج المصادر ب
تهدیلغتنامه دهخداتهدی . [ ت َ هََ دْ دی ] (ع مص ) راه یافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).استرشاد. (اقرب الموارد). رجوع به تهدی کردن شود.
تعدیلغتنامه دهخداتعدی . [ ت َ ع َدْ دی ] (ع مص ) فاگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). درگذشتن از کار و ترک دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تجاوز کردن از حد خود. (غیاث اللغات ). از حد درگذشتن . (آنندراج ). گذشتن . (از اقرب الموارد). || افزونی جستن بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ). افزو
تعدیفرهنگ فارسی عمید۱. تجاوز کردن؛ دستاندازی کردن به چیزی.۲. ستم کردن.۳. از حد درگذشتن.⟨ تعدی کردن: (مصدر متعدی) تجاوز کردن؛ دستاندازی کردن.
تحدیلغتنامه دهخداتحدی . [ت َ ح َدْ دی ] (ع مص ) قصد و آهنگ چیزی کردن . || برابری کردن در کاری و پیش خواندن خصم را و غلبه جستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). از کسی درخواستن تا با تو برابری کند در کاری تا عجز او ظاهر شود و برابری در نبردکردن . (تاج المصادر ب
تحدیثلغتنامه دهخداتحدیث . [ ت َ ] (ع مص ) حدیث کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سخن گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحدیث کسی چیزی را یا به چیزی ؛ خبر دادن او را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تحدیث فلان از فلان ؛ روایت کردن از او. (اقرب الموار
تحدیجلغتنامه دهخداتحدیج . [ ت َ ] (ع مص ) تیز نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحدیق . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحدیدلغتنامه دهخداتحدید. [ ت َ ] (ع مص ) حد چیزی پدید کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). تحدید خانه و زمین ؛حدود آنرا تعیین کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). حدهای چیزی پدید کردن . (زوزنی ) : چو
تحدیرلغتنامه دهخداتحدیر. [ ت َ ] (ع مص ) آماس کردن اندام از زخم چوب . || به شتاب بانگ نماز گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به شتاب قرائت کردن . (قطر المحیط). || به شتاب راه رفتن . (قطر المحیط).