تحدثلغتنامه دهخداتحدث . [ ت َ ح َدْ دُ ] (ع مص ) سخن گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). سخن گفتن و خبر دادن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحدسلغتنامه دهخداتحدس .[ ت َ ح َدْ دُ ] (ع مص ) خبر خواستن در خفیه . (تاج المصادر بیهقی ). تحدس اخبار یا تحدس از اخبار؛ تفحص آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء)؛
تحادثلغتنامه دهخداتحادث . [ ت َ دُ ] (ع مص ) با هم سخن گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با یکدیگر حدیث گفتن . (آنندراج ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). با یکدیگر حدیث کر
تحاثلغتنامه دهخداتحاث . [ت َ حاث ث ] (ع مص ) برانگیخته شدن گروهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط): و لاتحاثون علی طعام المسکین ؛ ای لاتحاضون . (منته
تحثاءلغتنامه دهخداتحثاء. [ ت َ ] (ع مص ) خاک پاشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). خاک پاشیدن بر چیزی . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط). || ریخته و پاشیده شدن . || عطای اندک دادن کسی را.
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت موازر. کان یهواها مزاحم بن مرة العقیلی و یتحدث الیها مدة و شاع امرها و تحدث جواری الحی به فنهاه اهلها عنها و کانوا متجاورین و شکوه
متحدثلغتنامه دهخدامتحدث . [ م ُ ت َ ح َدْ دِ ] (ع ص ) سخن گوینده . (آنندراج ). بیان کننده . (ناظم الاطباء) : شهری متحدثان حسنت الا متحیران خاموش . سعدی .و رجوع به تحدث شود. || مو
نهترةلغتنامه دهخدانهترة. [ ن َ ت َ رَ ] (ع مص ) حکایت دروغ کردن بر کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نهتر علینا؛ تحدث بالکذب . (اقرب الموارد) (متن اللغة).
ارخیجانسلغتنامه دهخداارخیجانس . [ اَ ن ِ ] (اِخ ) ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 1 ص 92) درذکر کتاب «تعرّف علل الاعضاء الباطنة» تألیف جالینوس آرد: و یعرف ایضاً بالمواضع الاَّلمة
حدیث کردنلغتنامه دهخداحدیث کردن . [ ح َ ک َ دَ ](مص مرکب ) حکایت کردن . نقل کردن . تحدیث . (تاج المصادر بیهقی ). قصه کردن . || خبر کردن . تحدث . || یاد کردن . مذکور ساختن . || سخن گف