تحانلغتنامه دهخداتحان . [ ت َ حان ن ] (ع مص ) نیک طرب کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تحان به کسی ؛ اشتیاق داشتن به وی . (از اقرب الموارد): تحان الیه تحاناً؛ اشتاق . (ق
طحانلغتنامه دهخداطحان . [ طَح ْ حا ] (اِخ ) بنابر گفته ٔ سمعانی جمعی از مشاهیر و افاضل رجال به نام طحان معروف بوده اند و بدین اسم نسبت داده میشده اند. (انساب سمعانی ).
طحانلغتنامه دهخداطحان . [طَح ْ حا ] (ع ص ) آسیابان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آسیاگر. || المنبسط من الارض . (اقرب الموارد). زمین خوار و هموار.