تجوزلغتنامه دهخداتجوز. [ ت َ ج َوْ وُ ] (ع مص ) آسان فاگرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). آسان فراگرفتن . (زوزنی ). آسان فراگرفتن چیزی را و چشم پوشی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطب
تجوزفرهنگ انتشارات معین(تَ جَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - آسان گرفتن ، آسان فراگرفتن . 3 - عفو کردن (گناه را). 4 - سخنی به مجاز گفتن . 5 - سبک گزاردن (نماز را)؛ ج . تجوزات .
تجوظلغتنامه دهخداتجوظ. [ ت َ ج َوْ وُ ] (ع مص ) سعی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تجوزاًلغتنامه دهخداتجوزاً. [ ت َ ج َوْ وُ زَن ْ ] (ع ق ) مجازاً. توسعاً. وسعت دادن مفهومی راچنانکه بر مصادیق دیگری نیز که جز مصادیق مندرج در تحت آن مفهوم است و نحو مناسبتی با آن د
تجاوزکارانهلغتنامه دهخداتجاوزکارانه . [ ت َ وُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) رجوع به تجاوز و تجاوزکار شود.
تجازرلغتنامه دهخداتجازر. [ ت َ زُ ] (ع مص ) با هم دشنام دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دشنام دادن یکدیگر را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). تجارز.
تجازیلغتنامه دهخداتجازی . [ ت َ ] (ع مص ) تجازی دَین بر کسی ؛ تقاضای وام خود کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقاضای وام کردن . (آنندراج ): و کذلک تجازی بد
تجاوز کردنلغتنامه دهخداتجاوز کردن . [ ت َ وُ ک َ دَ ] (مص مرکب )درگذشتن و از حد خود درگذشتن . (ناظم الاطباء). || تعدی کردن . بگذشتن . پای بیرون نهادن از... بهمه ٔ معانی رجوع به تجاوز
تجوزاًلغتنامه دهخداتجوزاً. [ ت َ ج َوْ وُ زَن ْ ] (ع ق ) مجازاً. توسعاً. وسعت دادن مفهومی راچنانکه بر مصادیق دیگری نیز که جز مصادیق مندرج در تحت آن مفهوم است و نحو مناسبتی با آن د
توسعاًلغتنامه دهخداتوسعاً. [ ت َ وَس ْ س ُ عَن ] (ع ق ) فراخی را. با بسط دادن معنی کلمه ای به معانی دیگر. تجوزاً. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به توسع شود.
توسعاواژهنامه آزادتوسعاً. [ت َ وَس ْ س ُ عَن] (ع ق) فراخی را. با بسط دادن معنی کلمه ای به معانی دیگر. تجوزاً. (از یادداشت های مرحوم دهخدا). رجوع به توسع شود.
تأکید مسندالیهلغتنامه دهخداتأکید مسندالیه . [ ت َءْ دِ م ُ ن َ دُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] (ترکیب اضافی ) تأکید مسندٌالیه برای چند چیز است : 1 - تقریر و تأکید مثل : «جاء زید زید» و مثل این شع
اسم اشارهلغتنامه دهخدااسم اشاره . [ اِ م ِ اِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در زبان عربی ، یکی از معارف است و آن اسمی است که برای معنی مشارالیه وضع شده باشد، به اشاره ٔ حسیّه بج